با سلام و عرض ارادت مجدد*
حضور من اینجا دو تا دلیل داره. چون دومی مهمتره اول دومی رو می گم!
دلیل دوم اینه که من امروز صبح با رئیس بزرگه زیر این برف و بوران، رفته بودیم بیرون شرکت تا با یه شرکت دیگه یه قرارداد ببندیم و خلاصه یه لقمه نون حلال در بیاریم واسه زن و بچه... بعد از کلی سر و کله زدن با مشتری و بعد از کلی مکافات تو ترافیک اتوبانهای تهران که همین جوری خالی خالی هم اونقدر مهندسی کار شده که به راحتی جون به لبت کنه، چه برسه به اینکه تناژ تناژ برف از آسمون بریزه وسطشون... بعد از همه اینا خسته و نالان می آی می بینی که بله.. مستانه خانوم گرامی تر از جان، ماجرایی رو که از من پنهون کرده بود رو صاف آورده ریخته وسط اینترنت! که چی شده...؟؟؟ مامان خانومی محترم، همچنان به سیاست تاسف و تاثر پایبند بودی و در پیگیری خط مشیشون سر مبارک رو چه تکونها که ندادن...
آخه مامان خانومی محترم! عضو محترم جامعهی از دماغ فیل افتادگان (منتج از و نقل به مضمون از اینجا) درسته شما همواره و از جمیع جهات ته کلاس تشریف دارین، درسته شما آخرشی و به قول معروف کسی نتونسته از دست شما پوز سالم به در ببره و تمام درجات کلاس رو یکی پس از دیگری طی کردی تا حالا شدی مامان خانومی قابل مشاهده! آخه یه خورده انصاف داشته باش! یه خورده رجعت داشته باش به خودت. مگه من چیم از باباجونی بیست و هف-هش سال پیش کمتره؟ اگه نگران اون موتور سیکلت فکسنیای هستی که باباجونی بیست و هف-هش سال پیش به عنوان جزئی از اولین موارد اکتلاس خدمت شما عرضه داشتند و من الان ندارم، مشکلی نیست. میرم پول جور میکنم "پولسار"ش رو میخرم.
اصلاً مگه فامیلای ما چشونه؟ اگه فکر میکنی و اعتقاد داری که جمیع مخلوقاتی که کلاسشون با مقادیر کمتر از کلاس شما به سمت شما میل میکنه حق حیات ندارند، دستور بدین با یه سری بچه های هیئتی جمع بشیم دعای توسل بذاریم و دعا کنیم که خدا شر هر چی موجود بیکلاس رو از سر شما و خانواده و اقوام محترم شما کم کنه. که البته با شناختی که بنده تو این مدت از شما یافتهام فکر کنم مسئله از "کن فیکون" پروردگار فراتر رفته و یه صور اسرافیلی چیزی (البته سوت اولش) باید نواخته بشه و جمیع مخلوقات به استثنای جنابعالی و خانواده محترم رو با خاک یکسان بفرمایند!!!
مامان خانومی جان! الهی من دور دخترتون بگردم! حالا که ما احتمالاً(!) از هفت خوانی که برامون ترتیب دادین به سان رستم و از آتشی که برامون برافروختید به سان سیاوش گذر کردیم، حالا یواش یواش بیاین و با ما مهربون باشین! به قول مستانه جون فامیل درجه ۲ به بعد که منبعد سالی به دههای،ختمی، عروسیای بیشتر واسه دستبوسی خدمت خواهند رسید، شما به دیده اغماض بگیر فدای دخترت بشم من آخه...!
با همه این حرفا خیالی نیست! من واسم مستانه جون مهمه و با همهی غرغرای شبانه روزیش(!) بهش افتخار میکنم و هیچ وقت -حتی واسه یه لحظه- به عشقی که با مستانه جون ساختیمش شک نمیکنم و نخواهم کرد. حالا انشاءالله به زودی به اهتمام مستانه جون قصهاش براتون گفته میشه.
این بود دلیل دوم حضور من در اینجا. اولیش هم که کاملاً تابلوئه دیگه، هر چیزی رو که نمیشه گفت. یه خورده فسفر بسوزونید دوستان!
حرف زیاده و فرصت کم!
فعلاً عزت زیاد...
*مجدد به خاطر اینکه تمام حرفا و درد دلهام(!) رو یه بار دیگه اینجا online در حال تایپ بودم که بنا به دلایل امنیتی و لعن و نفرینی که همواره IE از من میشنوه و بالاخره باید یه جا تلافی میکرد همه رو از دست دادم. منم واسه این که کم نیارم، اونا رو ارسال شده فرض میکنم.
سلام
ازین نوشته های به سبک ساده وبه دور از کلمات قلنبه خیلی خوشم میاد .انیدوارم در کنار هم شاد باشید بچه های الپ
سلام مستانه جون خوبی؟
چه قدر خوب که تصمیم گرفتی بیای و بنویسی روزمره هاتو
خیلی آرامش میده بهت
از آشنایی باهات خیلی خوشحالم گلم
خیلی هم مشتاقم بدونم چه جوری با هم ازدواج کردین
:دی
سلام
منتظریم ببینیم چقدر حرف برای گفتن دارید...
اینقدر هم متین رو با تفاوتهای فرهنگی و اقتصادی مورد سرزنش قرار ندید..
موفق باشید
سلام.ظاهرا این مطلب نوشته آقا متین هست که دل پر خونی از مادر مستانه خانم داره.فقط من یه چیزی بگم اونم اینه که خیلی از این مسائل در زندگی پیش میاد ...جدی نگیرین و گذشت داشته باشین.من خوشحالم که با شما زوج جوون آشنا می شم.در ضمن مستانه جون این چه حرفیه شما از زمانی که وبلاگ ساختین اومدین تو جمع ما.شاد باشین.