زیراب

مهشید یکی از همکارامه که با اینکه دو ساله با هم همکاریم و سر یک سفره می­شینیم و از نون و نمک هم می­خوریم، اما هنوز نمی­تونم عنوان دوست رو بهش بدم. چون از همون روزای اولی که اومد اینجا با همه تلاشی که کرد نتونست ذات زیرآب زنش رو پنهان کنه.

سعیده هم یکی از همکارامون بود که رابطه­ی زیادی با ما نداشت ولی رابطه اش با مهشید خیلی خوب بود و ظاهراً با هم دوستای صمیمی بودند. سعیده بعد از اینکه ازدواج کرد به دلیل شرایط خونوادگی و کاری همسرش اصرار داشت استعفا بده و به محل کار همسرش بره. اما به خاطر تعهدی که به شرکت داشت، شرکت استعفاش رو قبول نمی­کرد. تا اینکه یک روز سعیده که از این وضعیت خسته شده بود، خطر رو به جون خرید و بار و بنه­اش رو جمع کرد و بدون اینکه هیچ اثر و نشونی از خودش بذاره، گذاشت و رفت.

شرکت خیلی دنبالش گشت. با همه­ی نشونی­ها و شماره­هایی که از سعیده داشت تماس گرفت ولی انگار سعیده آب شده بود و رفته بود توی زمین. البته سعیده قبل از رفتنش درلفافه یه چیزایی به مهشید گفته بود. ولی مهشیدم از اینکه کجاست و در چه حالیه، خبر نداشت.

چند روز پیش یکی از بچه­ها، خیلی اتفاقی یک شماره تلفن از سعیده پیدا می­کنه و به هوای اینکه مهشید از این که از حال و روز دوستش باخبر باشه خوشحال می­شه، شماره رو می ده به مهشید.

اما فکر می­کنین مهشید چی کار می­کنه؟ شماره رو صاف می­بره می ذاره کف دست رئیس بزرگه. حالا احتمالاً سعیده رو پیدا می­کنن و یک جریمه نقدی ازش می­گیرن. ولی من هنوز نفهمیدم این وسط چی به مهشید می­رسه و این کارش جز خود­­شیرینی پیش رئیس بزرگه چه معنی می­تونه داشته باشه.

دیروز وقتی سر ناهار مهشید رفت و برای دوست تازه­اش صندلی آورد، احساس کردم حالم داره بهم می­خوره

نظرات 2 + ارسال نظر
متین شنبه 15 دی 1386 ساعت 08:15 http://baadbadak.blogsky.com/

مستانه ی مهربونم دنیا پر از این قصه های تلخه. رابطه هایی که هیچ وقت نمی تونی بفهمی چرا طرفین با هم رابطه برقرار کردن و نشون می دن از بودن با هم لذت می برن. همه چیز بر می گرده به اون چیزی که آدما ته دلاشون، پشت ظاهر رابطه هاشون قایم کردن. تا وقتی نمونه های اینجوری رو آدم نبینه نمی تونه اصل قضیه رو بفهمه. مهشید خیلی راحت می تونست با سعیده ارتباط برقرار کنه و بهش جریان رو بگه تا اونم بیشتر مراقب باشه. اما به عنوان یه "دوست" این کار رو نکرد و به ضرر سعیده کار کرد. خیلی دلم می خواست با مهشید راحت بودم و می رفتم تو روش ازش می پرسیدم آخرش که چی؟؟؟؟ به کجا می رسی؟؟؟؟ مگه نمی دونی:
توی "پشت صحنه ی" دنیای ما خوبی و بدی می مونه یادگار...

خانم حلزون (نیاز) چهارشنبه 26 دی 1386 ساعت 09:09 http://niyaz5959.blogsky.com

متاسفانه تو محیط کار از این چیزا زیاد دیده میشه . حتما دائم هوای این همکار جدید رو داره و یه جور وانمود می کنه که حامی و پشتیبانشه اما.......
از این جور آدما زیاد دیدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد