از خونه تا جایی که سوار سرویس شرکت میشم، چهارصد و پنجاه و سه قدم بیشتر نیست. اما توی این سرما و برف همین چند قدم هم خیلی طولانی به نظر میآد. توی صد قدم اول هر چند قدمی که میرم بر میگردم ببینم ماشین هست یا نه؟ خبری نیست. تاکسی ها همه پُرند و از بقیه ماشینا هم توقعی نمیشه داشت.
بعد از صد قدم دیگه بی خیال میشم ولی با خودم فکر می کنم باید یه نقشه ای بکشم. باید یه جورایی از راههای عشقولانه و محبت آمیز متین رو - زبونم لال، زبونم لال - خر کنم، تا یه پرایدی پیکیی، چیزی برام بخره.
خداییش توقع زیادیه؟
آقای باقری، همکارم با سمندش از جلوم رد می شه، یه نگاهی میندازه و راهش رو میکشه و میره ...
هندزفری موبایل رو میذارم توی گوشم و غرق میشم توی افکارم:
"بعضی از رابطه ها اونقدر تلخند که زهرش تا ابد باقی میمونه و هرچند هم که برای فراموش کردنش تلاش کنی، باز یک جوری یک جایی سر باز میکنه.
رابطهای که ازش حرف میزنم یه رابطه ی دو نفره و عشقولانه نبود، بلکه یه رابطهی جمعی و دوستانه بود.
دیروز یک نفر با آی دی سورنا اومد و باهام حرف زد. داشت دنبال بچهها میگشت. دنبال اون جمع دوستانه.
سه چهار سال پیش بود که باهاشون آشنا شدم. قبل از اینکه وارد جمعشون بشم خیلی شک داشتم، خیلی دودوتا چهارتا کردم. اما به این نتیجه رسیدم که اگه نَرَم یه عمر حسرت چیزی رو میخورم که نمیدونم چی بوده. دوستای خوبی بودن. باهم جلسات مطالعاتی و بحث و ... داشتیم. کوه و جنگل و ... میرفتیم.
میگفتن دنبال حقیقتیم، راست میگفتن. اما فکر کنم از مسیر اشتباهی میرفتن.
کم کم روابط کم و کمتر شد، یکی رفت سربازی، یکی ازدواج کرد و رفت شهرستان، یکی رفت دنبال کار، آدمهای جمع تغییر کردن، آدمهای جدیدی اضافه شدن و ...
من دیگه حس خوبی از بودن با بچهها نداشتم و کم کم خودم رو کشیدم کنار.
آخرین کسی که آخرین بار دیدم، آقای دکتر بود. اون روز آخر حال بدی داشت، مست بود یا منگ نمیدونم. چی خورده بود یا کشیده بود نفهمیدم.
دیگه بعد از اون کلاً بیخیال شدم. ولی تلخی نابود شدن آدمهایی که از نزدیک میشناختمشون و خیلیهاشون رو دوست داشتم، تا ابد باقی میمونه.
سورنا دنبال بچهها میگشت. کمکی بهش نکردم. نتونستم بهش اعتماد کنم. شاید یکی از خودشون بود. شاید هم یک قربانی دیگه. گاهی ازشون طرفداری میکرد و گاهی پشت سرشون صفحه میذاشت."
سرویس منتظره. مجبورم پنجاه و سه قدم آخر رو بدوم تا توی این برف جا نمونم.
چقدر این پست آدم رو به سکوت وا می داره... چقدر سکوت...
HAla chi mishod in hamkareton to roze barfi vay mistad v shoma ro savar mikard? talaye mashinesh mirikht?? PAs inke hey migan nemidonam mashineton ba yenafar nare biroono ina chie? Laghal man ke Iran boodam migoftan!
سلام! مثل من قدمهات رو میشمری! اومدم اینجا دنبال آتش بدون دود که گفته بودی راجع بهش نوشتی اما پیدا نکردم!