بالاخره این دو روز تعطیلی هم به سلامتی تموم شد. به من که خیلی خوش گذشت . به شما چی؟
نمی دونم چمه این روزا. به قول مامان خانومی می گه یا خوشی زده زیر دلت یا خل شدی. شاید راست می گه. شایدم...
آخه من که چیز زیادی نمی خوام. فقط یک کم آزادی می خوام. حالم بهم می خوره از اینکه باید برای همه کارم جواب پس بدم. برای کتاب خوندنم، برای فیلم دیدنم، برای بیرون رفتنم، برای هر چیز کوچیک و بزرگی که میخرم.
بابا به خدا من بزرگ شدم، من ازدواج کردم، من ...
خلاصه این اتفاقها که البته می تونین مشکلات تقویم زنونه رو هم بهش اضافه کنین، باعث شده بود این دو روز حالم خیلی بد باشه. همش احساس خفگی میکردم.
متینم که نبود. رفته بود پیش طوطیا برای امتحان امروزش باهاش کار کنه. شارژ هم نداشت و من هرچی اساماس میزدم که اقلا یه ذره باهاش دردودل کنم فِیل میشد.
دیگه وقتی متین برگشت خونشون و تلفن زد هرچی تو دلم بود خالی کردم سر متین بیچاره.
میدونستم گناه داره. میدونستم تا صبح میشینه گریه میکنه و خوابش نمیبره ولی حالم خیلی بد بود. دلم خیلی پُر بود.
امروز هم که خوشبختانه تعطیل نیست و من و متین اومدیم شرکت و در حال وبلاگ نوشتن و چت و ایمیل خوندنیم.
خوب تقصیر ما چیه؟ تقصیر رئیس کوچیکس که تعطیلات خیلی بهش خوش گذشته و هنوز بعد دو هفته سر و کلهاش پیدا نشده.
سلام مستانه مهربون
من به روزم دوست مهربونم
درود
اون مطلبی که راجه به آتش بدون دود نوشتی کو؟
مشتاقم بخونم
بدرود
ببینم شماها سرما نخوردین آیا با اون روز برفی که گذروندین؟!
اسمت منو یاد یه دوست قدیمی انداخت ...
نگو از این تقویم زنانه . اه اه
سلام
خوبی
برف بازی خوش گذشت .ببین با اینکه خودم دوست ندارم جواب پس بدم اما یک روزی دلت واسه این جواب پس دادنا حسابی می تنگه؟؟
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته...
بیچاره متین. الان خوبی؟
سلام مستانه جون ، خوشم اومد از وبلاگتون ، ما هم یه وبلاگ دوتایی داریم ، لینکیدیمتون.
میای با هم دوس بشیم؟