مهر رضا

از دیروز عصر کامپیوترم توی شرکت مریض شده بود و هی وسط کار سکته می‌کرد. صبح تا روشنش کردم، حتی قبل از اینکه وبلاگم رو باز کنم، فایلها و گزارش‌هایی رو که باید روش کار می‌کردم کپی کردم روی کول دیسک، اما هنوز کپی کردنش تموم نشده بود که کامپیوتر بیچاره آخرین سکته رو هم زد و عمرش رو داد به شما.

خوشبختانه یا متاسفانه اون گزارشی که در حال حاضر باید روی اون کار کنم کپی شده و من از کار بیکار نشدم.

اما بدون اینکه به روی خودم بیارم به رئیس کوچیکه گفتم من فعلاً نمی‌تونم کار کنم و بعد از اینکه کامپیوتر رو سپردم دست آقای شکیبا، مسئول اِسقاط و بهش سفارش کردم که تا من برمی‌گردم یه کامپیوتر نو روی میزم باشه، از شرکت زدم بیرون و رفتم دنبال کارای وام مهر رضا.

البته امیدی چندانی به درست شدن این وام نداشتم. چون از روز اول هربار که رفتم بانک یه مشکلی پیش اومد. یه روز مسئولش نبود. یه روز مسئولش بود، سیبا قطع بود. یه روز مسئولش بود، سیبا هم قطع نبود ولی انقدر شلوغ بود که هیچ کس به من توجه نمی کرد و ...
تا اینکه بالاخره یه روز رفتم بانک و همه چیز درست بود و ضامن هم همراهم بود و همه‌ی مدارک رو هم کپی کرده بودم و فرمها رو که پر کردیم و همه چیز که درست شد، آقای بانکی گفت خوب پس سند خونه تون کو؟

ای بابا. سند خونه؟ اونم واسه یه میلیون ناقابل؟

گفت فردا که سند رو بیارین چهل و هشت ساعت بعد پول تو حسابته. بازم گفتم چشم.

فرداش سند رو بردم و آقای بانکی کاغذش رو یه نگاهی کرد و گفت اینجا نوشته حداکثر تا یه ماه بعد بهتون وام بدیم، حالا ما لطف می‌کنیم و یک کمی هم زودتر می‌دیم. بیست و هشت روز دیگه تشریف بیارین.

منم که از این همه لطف و محبت آقای بانکی شگفت زده بودم، به جای اینکه عصبانی بشم و بگم شما دیروز گفتین چهل و هشت ساعت، یه لبخند زدم و گفتم چشم، هرچی شما بگین.

خلاصه دیروز بالاخره بیست و هشت روز شد و رفتم بانک به این امید که با دست پر می‌گردم، ولی آقای بانکی تا من رو دید گفت ببخشید من باید برم جایی، شما فردا تشریف بیارین.

بازم گفتم چشم و امروز با ناامیدی کامل دوباره تشریف فرما شدم و بعد از دو سه ساعت معطلی تونستم یه میلیون وام بگیرم که البته چهل تومنش بابت زحمات طاقت فرسای آقای بانکی از روش برداشته شده بود.

از بانک که برگشتم اومدم توی یکی از اتاقها که کامپیوتر خالی داشت نشستم و روی گزارشم کار می‌کنم. رئیس کوچیکه هم مرتب به یه بهانه‌ای به هم سر می‌زنه و یه چیزی می‌گه و می‌ره.

فکر کنم می‌ترسه خوابم ببره. آخه اینجا هم خیلی گرم و آرومه و هم از متین خبری نیست که با شیطنتهاش خواب رو از چشم من بگیره .

 

نظرات 22 + ارسال نظر
0shet دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 14:34 http://www.madisan.blogfa.com

چه داستان باحالی..!

اگه گذرت به طرفای ما خورد حتمآ بیا....

نگار دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 14:50 http://www.jootii.blogsky.com

این دفعه من اول شدم......
ببین کامپیوتر من اگه هاردشو بزارم تو کیس بالا نمیاد....

دی وی درایوش بالا کیس هست داخل کیس کار نمی کنه....
فکر نکنی کامپیوترم مریض ها نه حالش خوبه فقط یه ذره سرتق حرف گوش نمیده....

آپم

سمیه دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 14:56 http://www.somy1386.persianblog.ir

موفق و شاد باشید

شراره مامان بردیا دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 15:56

به به مبارکا باشه مستانه خانوم.فیروزه قشنگه کجائی یئیئیئیئیئیئیئیئیئ؟ (این پژواک بود)
بدو بیا خواااااااااااااااهررررر.
ایشالا یه روز بشه که میلیون میلیون تومن از حسابت برداشت بکنی.بووووووووووس بوووووووووووس بوووووووووووس

الهه دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 16:32 http://ourdaily.blogfa.com

سلام خانمی
ممنون که خاطره ما شدی
باید وبلاگتو کامل بخونم و بیام

دختربابایی دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 19:07

سلاممممممممم:)
ظاهرا یه نفر داره مطالب وبلاگ شما رو عینا کپی پیست میکنه تو بلاگش اونم با اسم خودش.. آدرسشو این پایین میزنم.. اگه احیانن بک آپ بلاگ خودتون نیس یه فکری به حالش بکنین
http://niku.blogsky.com

دختربابایی دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 19:21

البته به نظر میاد مدت زیادیه که آپ نشده.. شایدم پشیمون شده

مستانه دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 20:42 http://shahzadesharghi.blogfa.com

راست میگی مستانه جون. بانک ها آدم رو میکشن تا یه وام بخوان بدن.
خوشحالم که با پشتکارت یارو رو از رو بردی.

binam دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 21:56 http://www.binam-blog.blogfa.com

سلام
باید زودتر می آمدم و تشکر میکردم
بر خلاف خیلی های دیگر سوال ساده یی که در ذهنم ایجاد شده بود را تایید کردید و مهمتر از آن هر دو پاسخ گو بودید. از این بابت متشکرم هم از شما و هم از جناب متین.

اینکه ادامه ی بحث را دنبال نکردم به این دلیل بود که جواب را قانع کننده ندانستم، و احساس کردم نه من خواهم توانست سوالم را تفهیم کنم و نه شما خواهید توانست مرا قانع کنید، کاملا طبیعیست

در ادامه ی داستان همراهتان خواهم بود.

موفق باشید.

..خانومی.. دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 22:46 http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

عجب صبری...البته زندگی تو مملکت اسلامی ما صبر ایوب میخواد!
جدا لذت میبرم از اینهمه خونسردی و ارامشی که داری..
همیشه شاد باشی عزیزم

دزی سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 08:56 http://deziiii.blogfa.com

سلاممممممممممممممممممممممم*
خوبی خوشی عزیزم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چقدر آروم و خونسرد با بانکیه رفتار کردی فکر کنم اینجوری شده : هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
میشه برای ما هم دعا کنین زود به هم برسیم.

behshad ( Booter ) yahoo 8 سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 09:21

salam dost aziz va Gol khobi wblaget ghashang bood va jaleb tonesty be man sar bezan va az barname haye yaho 8 final Estefadeh kon va be dostanet moarefy kon montazeret hastam
khosh hal shodam
behshad
bye

امیرحسین سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 09:39 http://jalebangiznak.blogsky.com

سلام
واقعا انسان صبوری هستیا
بابا ایوووووووووووووووب

زهرا سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 11:37

سلام مستانه عزیز
دیشب داستان عشق شما و جناب متین رو خواندم
خیلی جالب بود.البته من الآن نمیدونم شما در چه مرحله ای هستید ولی امیدوارم همیشه در کنار هم خوشبخت باشید

بهترین ها رو براتون آرزو میکنم

مدی سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 11:53 http://hmdvamd.persianblog.ir/#24

سلام
از بانک ها که نگو که آدم باید صبر ایوب داشته باشه مخصوصا اگه بخواد وام ازشون بگیره ... یه روز قیف نیست یه روز قیر نیست یه روز هم که قیر و قیف هست قیر ریز نیست .... این داستان ادامه دارد... دلم خون خواهر....
شاد باشی

فیروزه سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 11:54

:)

مریم پاییزی سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 14:26 http://man0o-del.blogfa.com

مستانه جون زود بیا داستانتون و بنویس دیگه :-*

از بانک و وام و این چیزا نگو که آدم از خیرشون می گذره از بس آدم و اذیت می کنن :(

مریم بانو سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 15:43

به سلامتی...باز خوبه بعد از این همه وقت گرفتیش!!!

روشن سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 16:37 http://roshi57.blogfa.com

مستانه جونی خوبی عزیزم متین خان چطوره؟
هنوز اول راهی ما همین ماه آخرین قسط وام ازدواجمون رو دادیم وخدا رو شکر یکی از وامهامو تموم شد موفق باشی

آبی سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 16:44

خوبی خانومی.
فقط خواستم بگم پیشت میاما...

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 00:36 http://royaye-to.blogsky.com

سلام...
یه دو روزی بود نمی تونستم صفحه ی کامنتتون رو باز کنم...
این قالب جدید واقعا قشنگه...تبریک...
وام گرفتن و کارای بانکی همیشه مکافات زیادی دارن... خدا آدم رو درگیر این چیزا نکنه...
راستی فکر کنم حسابی درگیر کارهای جشنتون هستید... خوش باشید ایشالله همیشه

شمیم چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 12:44 http://shamim-26.blogsky.com


نشنیدی میگن : گاو نر میخواهد ومرد کهن خوب واسه همچین روزایی گفتن دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد