قصه های من و بابام

  

  



  



منبع: قصه های من و بابام - اریش اُ زر

نظرات 9 + ارسال نظر
فاطمه دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 10:26 http://manotoma.blogfa.com/

وای من همیشه حرص میخوردم از دیدن عکساش

ساره دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 11:12 http://sareheh.persianblog.ir

آخی یادش به خیر... بچه بودم عاشق این بود بودم که بشینم سرش... به خصوص اون داستانش رو که باباهه می خواسته پسره رو از سر کتاب خوندن بلند کنه و ببره سر میز شام اما خودش جای پسره می شینه به خوندن!

فیروزه دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 11:15

آخی ...

هلیا دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 11:25 http://www shayademrooz.blogfa.com

باحال بود

فرنوش دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 12:53

وای وای منم داشتم کتاباشو... جند جلد بود... من اون جلد زردشو دوس داشتم

اینجا خصوصیه: مستانه جان از من ناراحتی انگار؟ آره؟.... راستی ئی بوک نشت نشا امیرخانی رو دارم... ای میل کنم خدمتتون؟

شازده کوچولو دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 14:12 http://www.totivar.blogfa.com

سلام
از اسمت خوشم اومد
بادبادک!
من علاقه عجیبی به پرواز دارم .. نه با هواپیما .. خودم باید بپرم ..
قصه های من و بابا هم جالب بود منو یاد کتاب نیکلا کوچولو انداخت. خوب می نویسی بازم مزاحمت می شم.(با اجازه البته)

پت دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 21:17

عسل سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 00:15 http://ilbra.persianblog.ir

خیلی از قصه های من و بابام خوشم میاد. از پست کتابهای دوست داشتنیت هم خیلی حال کردم. اکثر اون کتابها برای منم دوست داشتنی بود. وسوسه شدم به یاد بچه گی ها دوباره هوشمندان سیاره اوراک رو بخونم.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 10:05 http://Zoeram.blogsky.com

سلام
خوبی
وبلاگ با سلیقه ای داری
خیلی خوشم اومد
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد