حس ناب


متین چند روز بود که می‌خواست بره جمهوری و من هم داوطلبانه می‌خواستم همراهیش کنم. این بود که هرروز به یه بهانه‌ای منصرفش می‌کردم و وعده می‌دادم که پنجشنبه همراهت میام.


پنجشنبه رفتیم جمهوری و هرچی گشتیم اون  چیزی رو که می‌خواستیم بخریم پیدا نکردیم. خاله راضیه این جور مواقع می‌گه "انگار تخمش رو ملخ خورده." هوا خیلی گرم بود و این همه راه رفتن با زبون روزه همه‌ی انرژیمون رو گرفته بود.


توی راه برگشت من احساس می‌کردم همه‌ی آب بدنم تموم شده و هیچ جوری نمی‌تونم تا افطار دووم بیارم.


شنیده بودم که بعضی‌ها می‌تونن با تجسم کردن ذهنی یه چیزی، اون رو کاملا احساس کنن و حتی تاثیر اون رو روی جسمشون هم ببینن. یه موردی که علی برام تعریف کرده بود این بود که یه نفر توی یه زمستون خیلی سرد، توی ذهنش تجسم کرده بود که کنار آتیشه و اونقدر غرق این تجسم شده بود که بدنش کاملاً گرم گرم شده بود و هرکس میومد و بهش دست می‌زد اذعان می‌کرد که انگار این آدم ساعتهاست کنار آتیش نشسته.


خلاصه منم که دیدم دارم از تشنگی می‌میرم و آب هم نمی‌تونم بخورم گفتم بیام از تکنیک تجسم استفاده کنم و توی تصوراتم یک کمی آب بخورم شاید تشنگیم رفع بشه. خلاصه توی تصوراتم تا می‌تونستم آب و نوشابه و ماالشعیر و میلک‌شیک‌ نسکافه خوردم. اما انگار نه انگار.


متین هی زیرچشمی نگاهم می‌کرد ببینه چی کار دارم می‌کنم اما سر در نمی‌آورد.


خلاصه دیدم این راهش نیست. شاکی شدم که خدایا آخه این چه وضعیه؟ روزای با این بلندی رو می‌گی روزه بگیریم اون وقت عوض اینکه یه کاری کنی هوا خنک بشه، هی گرم و گرمترش می‌کنی؟


رسیده بودیم نزدیک خونه که یهو هوا از این رو به اون رو شد. اونقدر خنک شد که انگار وسطای پاییزه. حالا من مونده بودم این خنکی که حس می‌کنم واقعیه یا ناشی از تجسم یا بهتره بگم توهماتمه.


از در خونه که رفتیم تو یه نم بارون هم خورد به صورتم.


توی اون لحظه هیچ چیز نمی‌تونست انقدر خوشحالم کنه. پله ها رو دوتا یک دویدم بالا. رفتم توی خونه و مانتو و روسریم رو در آوردم و پریدم توی ایوون. به متین که داشت با چشمهای گرد شده نگاهم می‌کرد یه لبخند زدم و ازش خواستم زیرانداز و بالشت رو بیاره بیرون.


متین هم که لابد احساس می‌کرد گیر یه دیوونه افتاده و ظاهرا از ترس اینکه این دیوونه بلایی سرش نیاره زود زیرانداز و بالشت رو برام آورد توی ایوون.


نم نم بارون کم کم تبدیل شده بود به رگبار. زیرانداز رو پهن کردم و دراز کشیدم روش. تا حالا هیچ وقت خنکی بارون رو انقدر بی‌واسطه حس نکرده بودم. حس نابی بود. یه حس تجربه نشده و بی‌نظیر.



سرم رو که برگردوندم دیدم متین هم کنارم دراز کشیده. خیلی خوشحال شدم که این حس ناب رو با هم تجربه کردیم.

نظرات 22 + ارسال نظر
دختر بابایی شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 10:37 http://roshan1980.persianblog.ir

سلاممممممممممم:)
میدونی بیشتر وقتا آدم با نوشته‌های تو مجبوره لبخند بزنه؟

ن شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 12:51 http://adatmikonimm.blogfa.com/

پس تو هم تجربه کردی و به تکنیک تجسم رسیدی ..حتما خیلی خوشحال بئودی از عظمت خدا
راستش منم خیلی تشنه یم شم اما این تکنیکو نمیدونستم خحالا فهمیدم استفاده میکنم

نه بابا! تجسم کجا بود! حالا بگی قانون جذب یه چیزی. آخه واقعا بارون اومد.

فلفل بانو شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 13:03 http://jayejadidma.persianblog.ir/

وای چه حس خوبی با خوندنش منم حس کردم

بونه شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 13:12 http://lifesky.blogsky.com/

این ایوون شما هم نعمتیه ها...
نصف خاطرات زندگیتون اون جا شکل می گیره... فک کن اگه نبود از این همه خاطره محروم می شدیم جمیعا

آخه ما کلا این خونه رو به خاطر ایوونش اجاره کردیم.

بونه شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 13:18 http://baadbadak.blogsky.com/

راستی لینکت کردم.. دوس داشتی لینکم کن

دهکده رویا شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 13:55

پویا روحی شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 14:26 http://delsoookhte.blogfa.com

سلام .
ایده ی وبلاگتون جدیده . مطالب هم طوریه که ارزش داره تا بازدیدکننده زیادی داشته باشه .
با پیشنهاد تبادل لینک چطورید . این طوری وبلاگتون هم در دسترس من و هم در دسترس بازدیدکننده های من قرار می گیره . وبلاگ من هم همینطور برای شما .
اگه موافقید عنوان لینک ما
۩۞۩ روانشناسی خانمها و آقایان ۩۞۩ هست . یا می تونید به جای لینک کردن کد RSS ما رو از منوی سمت چپ وب ما کپی کرده و در وبلاگتون قرار بدید .
اطلاع بدید که عنوان پیوند شما رو چی بذارم ؟
شاداب باشید .

الهه(جون جون) شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 14:34

میگم وقت کردی و از ایوونتون دل کندی به کلبه حقرانه ما هم بیایی بد نیستاااااااااااا

شهر ما هم هوا خنکهههههههههههه
حالی به حولی

پت شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 14:47 http://chocoholic.persianblog.ir

یادم باشه خواستم سرت برای شیرینی عروسی خراب شم هوا بارونی باشه که این حس ناب رو امتحان کنم!

ساره شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 15:39 http://sareheh.persianblog.ir

آدم گاهی از این همه توجه خدا متحیر می مونه...

بهارین شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 21:34 http://baharin.blogsky.com

سلام
منم عاشق یک همچین لحظه ای هستم...چند روز پیش نزدیک به نیم ساعتی اینجا هم بارون بارید...اینقدر تند بود که جوب های تو خیابون لبریز شد...منم با کلی ذوق از پشت پنجره نگاه کردم...برام مقدور نبود برم زیر بارون وگرنه می رفتم!!

دو کبوتر یکشنبه 17 شهریور 1387 ساعت 01:18 http://2-kabutar.blogfa.com

حسش کردم ... شیرین بود ..

صبورا یکشنبه 17 شهریور 1387 ساعت 07:08 http://saboorajanam.persianblog.ir

حس قشنگیه

شراره مامان بردیا یکشنبه 17 شهریور 1387 ساعت 10:23

گل دختر یکشنبه 17 شهریور 1387 ساعت 10:53

عزیزم خب من که شما و متین رو تو همون چهارتای اول حساب کرده بودم! مگر اینکه تو خودت تنهایی دوتا باشی!!

uuuuummmmm :-*

دزی یکشنبه 17 شهریور 1387 ساعت 12:42

واااااااااااااااااای که چقدر خوندن نوشته هات بهم حس خوبی میده
کافیه هر وقت ناراحتم از چیزی بیام اینجا
فکر کنم قبلا هم گفته بودم اگه چیزی رو با تمام وجودت بخوای مطمئنا بهش می رسی
من عاشق این حسای نابم
دوست مهربونم

جانان یکشنبه 17 شهریور 1387 ساعت 17:48 http://www.asheghanehayejanan.com

سلام مستانه جان. من جانانم و تازه وبلاگدار شدم.نوشته هاتو خوندم خیلی آرامش دارن .نمی دونم ولی منم دوست دارم این آرامشو داشته باشم. به من سر بزن.

عمو باربد دوشنبه 18 شهریور 1387 ساعت 00:31 http://amoobarbod.blogfa.com

سلام
ماه مبارک رمضان برشما مبارک باد...
به من سر بزنین...
خوشحال میشم...خوشحال میشین...
اگر با تبادل لینک موافقین خبرم کنید....
بدرود...

صبا دوشنبه 18 شهریور 1387 ساعت 10:18 http://www.hichkare.wordpress.com

قشنگ بود

مانیا دوشنبه 18 شهریور 1387 ساعت 10:18 http://www.darpeyeshgh.blogsky.com

سلام مستانه جونم.
این شالله که همیشه خوشبخت باشی.
نماز و روزه ت قبول باشه.
وبلاگت خیلی نازه.
مخصوصاً قسمت لینکات.
چی کار کردی که هر بلاگی که به روز باشه بالا قرار میگیره؟
خیلی کاره جالبیه.
پیشم بای و اگه با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن.
روز خوش.
بابای.

برای لینکهام از گوگل ریدر استفاده کردم.

یک دوست دوشنبه 18 شهریور 1387 ساعت 12:56

جالب بود .

سایه سه‌شنبه 19 شهریور 1387 ساعت 10:56 http://godmother.blogsky.com

هر کاری کردم نتونستم دوباره توی پست بالایی نظر بدم اینم آدرسه تاروت آنلاین
http://www.fal4u.com/tarot.htm

ممنون سایه جان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد