کوچه‌ی علی‌چپ!


دارم برنج رو آب کش می‌کنم که متین میاد تو آشپزخونه و توی غذا سرک می‌کشه.


- نکن متین. روزه‌ای گشنه‌ات می‌شه.
- خوب تو اینجایی من تنهایی حوصله‌ام سر می‌ره.
- تو برو من برنج رو می‌ذارم و میام.
- مستانه می‌خوای یه خاطره‌ی بامزه برات تعریف کنم؟


متین عاشق کودکیشه. وقتی می‌خواد خاطره‌ای از کودکیش تعریف کنه حالت چشمهاش عوض می‌شه. انگار همه‌ی انرژی چشمهاش از بیرون منتقل می‌شه به درون و از زمان حال می‌ره به گذشته.


" بیستم شهریور بود. بابا رفته بود بیمارستان دنبال مامان و دوقلوها. دوقلوها روز قبلش به دنیا اومده بودند و من هنوز ندیده بودمشون. من و رضا توی حیاط خونه منتظر بودیم و با گوسفندی که قرار بود قربونی بشه بازی می‌کردیم.

رضا بهش غذا می‌داد و من قلقلکش می‌دادم. عمو داشت توی رادیو اخبار گوش می‌داد. قشنگ یادمه داشت از تعداد کشته‌ها و زخمی‌های روز هفده شهریور گزارش می‌داد. عمو گریه می کرد و من و رضا توی حیاط بازی می کردیم و می‌خندیدیم..."


یه چشمم به برنجه و یه چشمم به ماهی‌های توی ماهیتابه.


متین تعریف می‌کنه و من گوش می‌دم. بعضی جاهاش رو با هیجان تعریف می‌کنه و بعضی جاهاش رو با دلتنگی. متین تعریف می‌کنه اما یه چیزی سرجاش نیست. نمی‌فهمم چی. اما می‌دونم که یه چیزی سرجاش نیست.


توی چشمهاش نگاه می‌کنم. حالت چشمهاش مثل همیشه نیست. خنده‌اش رو به زور نگه داشته. بالاخره دوزاریم میفته!


-  متین خیلی بدجنسی. من رو می‌ذاری سر کار؟ تلافی می‌کنم!




پ.ن1: متین بچه آخره و دوقلوها چهار سال از متین بزرگترند.


پ.ن2: یادم نیست هفده شهریور چه سالی اتفاق افتاده ولی تا اونجایی که یادمه به عمر من و متین قد نمی‌ده.


پ.ن3: گاهی کوچه‌ی علی‌چپ بهترین جا برای فرار کردن از واقعیتهای تلخه.


پ.ن4: برای اینکه نگران نشین می‌گم که با اینکه من و متین روزی دو سه بار با هم دعوا می‌کنیم ، ولی هیچ مشکلی با هم نداریم.

مشکل نفر سومیه که طاقت بعضی چیزا رو نداره و زندگی رو بیخودی به خودش و به ما تلخ می‌کنه. من و متین هم نامردی نکردیم و تصمیم گرفتیم دو سه روزی زندگی رو واقعا بهش تلخ کنیم تا فرق تلخیها و سختیهای واقعی و موهومی رو با هم بفهمه.

شدم عین این مامانا که وقتی بچه‌شون بیخودی گریه می‌کنه تهدیدش می‌کنن که: "میخوای بزنمت تا درست گریه کنی!"


پ.ن5: برای اونایی که بادبادک رو از اول دنبال می‌کردن حدس زدن اینکه این نفر سوم کیه کار سختی نیست.

نظرات 27 + ارسال نظر
گل دختر دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 10:05

چرا بابا سخته! خاله راضیه؟ مامان مریم؟ طوطیا؟ علی؟ اوووه خیلی ها می تونن باشن!!

بونه دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 10:20 http://lifesky.blogsky.com

خوشحالم که اون طرف نفر سومه... نه اول و دوم... حالا کی هس؟ مامانت؟

سایه دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 10:39

نفرسوم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟طوطیاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خانمه دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 11:00 http://he-and-she.blogfa.com/

یعنی واقعا همونیه که ما فکر میکنیم . میشه بگی چرا داره اینکار رو میکنه

دست خودش نیست. حساس و کم طاقت شده.

فیروزه دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 11:05

سلام ... خوبی؟ ... طاعات و عبادات قبول
مستانه هی خوندم هی این شکلی شدم ... تا رسیدم به توضیحاتت و ...

[ بدون نام ] دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 11:11

من از اول میخونم ولی نفهمیدم کی؟
طوطیا ؟
بابا ؟
مامانت؟
نمی دونم

میهمان دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 11:20

سلام مستانه خانوم
من مدتهاست که دارم بادبادک رو دنبال میکنم .
ولی اولین باره که کامنت میذارم . چون دیگه نتونستم جلوی خودم و بگیرمو نگم که من از این شخص سوم چندشم میشه .
شرمنده که اینو میگم ولی این خانوم یه زن درست و حسابی نیست که بخوای روش حساب کنی . چون یه زن سالم به شوهرش هیچ رقمه خیانت نمی کنه .
آخیش راحت شدم

رز دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 11:35 http://roz_e_sokhte.persianblog.ir/

سلام
من از اول دنبال کردم.
حدس هم می زنم ولی مطمئن نیستم.
یه خانومه؟

زهره دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 12:27 http://zobeh85.blogsky.com/

خوب کردی حالش رو گرفتی ولی خودت را اذیت نکن و حرص نخور
راستی تو مگه قبلا منو لینک نکرده بودی؟ چرا نیستم؟

سیندخت دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 12:51 http://sindokhtane.blogfa.com

اگه دعوا نباشه لذت آشتی رو کی می خواد بچشه؟! امیدوارم همیشه بخندید گلم و نفر سومی هم هیچوقت نباشه که اذیتتون کنه...

سمانه دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 13:01 http://hendoneh.blogfa.com

1پست فوق العاده وووووییییییییییییژژژژژژژژژژژژژهههههههههه گذاشتم نیایی خیلی حیفه
منتظرتم
زود بیایی

دختر بابایی دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 13:29 http://roshan1980.persianblog.ir

سلاممممممممممم:)
مستانه خداییش آی کیو ترکوندی دیگه!!! نگو این حرفا رو فک میکنن همه علم و صنعتیا همینقد حواسشون جمعه!!!

دهکده رویا دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 13:36

سلام مستانه جون
بد رفتی سر کار!!!
من وبلاگتو از اول دنبال کردم اما نمی تونم نفر سوم رو حدس بزنم چرا؟
نه حالا یادم اومد فهمیدم کیه این نفر سوم ای ول به خودم
اول اسمش ط نیس؟

پت دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 15:21 http://chocoholic.persianblog.ir

اییییییییییییییی ول!!!!! خوشمان آمد! سر کار بودی اساسی!!!!
زندگی پر از جر و بحثهای الکی و بیخودیه... دخترم! ( من الان در نفش مادر بزرگ استم!) نذار نفر سوم کلا از زندگیتون بدونه! خودتون بهتر میدونین چطوری...

گلی دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 15:46 http://www.gandom85.blogfa.com

ینی این بار این خاطره ها همه ش سر کاری بوده شمام خوب میری سر کار اااا

خیلی با پی نوشت ۳ موافقم! منم بیشتر وقتم و تو همین کوچه ی عزیز علی چپ می گذرونم!



زهرا دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 18:22 http://sookootez.blogsky.com

من هم از این خاطره ها زیاد می شنوم ..چنان مات و مبهوت می شی که نمی فهمی از کجا خوردی!!
امان از دست....

..خانومی.. دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 20:00 http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

هممممممممممم..من حدس بزنم..طوطیا؟اوهوم؟

ساره دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 23:50 http://sareheh.persianblog.ir

خوب سر کار گذاشته بودت ها! این نفر سوم ممکنه مثل مال من یه خواهر شوهر حسود باشه؟! شاید هم یه همکار یا دوست...

سمیرا سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 00:08 http://ladyofsky.persianblog.ir

سلام مستانه جون .خوبی ؟ بیشتر پستاتو خوندم . منم کامپیوتر خوندم و ورودی ۸۰ بودم! ولی الان بیکارم!
از این به بعد میام مطالبتو میخونم.

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 08:52

سلی ی ی ی ی..............نفر سوم احیانا {ط} نیست؟ یا من اشتباه میکنم آیا

سحر سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 09:33 http://cometotellyou.blogfa.com

سلام مستانه جونم.
تو و زندگیت برام خیلی عجیبه. خیلی جالبه مثل فیلم هاست. هم تو هم متین. برخورد تو و پذیرفتش از جانب تو هم برام جالبه. هرچند نمی دونم واقعا چه نقشی تو زندگیتون داره ولی حضورش خیلی عجیبه!
روزه هات قبول عزیزم. ولی حسابی قدر متین رو بدون. من که از همین الان همه رقمه تعهد دادم یه شب سر بی شام زمین نذاریم اگرنه صبح نباید دنبال سرم بگردم حتما توی باغچست

بونه چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 13:03 http://lifesky.blogsky.com

مستانه........ خوبی؟
یه چیزی بنویس.... چی شد که وبلاگ ات رف؟ چی شد که برگشت؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 14:20

تینا پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 15:07

آخیشششششششش چگده دلم تنگیده بود برای اینجا... دلم برای طوطیا میسوزه... برای خودم هم... اصلا؛ دلم برای همه می سوزه... کاش آدما بزرگتر بودن... کاش من اینهمه کوچیک نبودم خوبی مستانه ی نازنینم؟

خانوم خونه پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 15:30 http://www.tarhi-no.blogfa.com

وااااای خدا خیلی باحال بود
بین مامانت و خاله راضیه و طوطیا شک دارم
ولی اول خاله راضیه بعد طوطیا بعد مامانت

نارنجدونه جمعه 29 شهریور 1387 ساعت 00:46

با تشکر خیلی با حال بود مسی .... من بادبادک رو دنبال میکردم کی بود

داوود جمعه 5 مهر 1387 ساعت 12:58

مامانی. !خاله چی؟ طوطیا !؟ شایدم من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد