آخرین کارت تبریک!


توی آخرین کارت تبریکی که بهم داد، نوشته بود: "اونقدر دلهامون به هم نزدیکه که هر اتفاقی که بیفته حتی اگه آدمهای جدیدی بهمون اضافه بشن همیشه کنار هم می‌مونیم."


پیش‌دانشگاهی بودیم. در تب و تاب درس و کنکور. اما باز هم یادمون نرفته بود که برای هم کارت تبریک عید بخریم. یه گروه دوستی ده نفره داشتیم که با وجود تفاوتها و اختلافهایی که با هم داشتیم خیلی به هم نزدیک بودیم. آخه هفت سال از زندگیمون رو با هم گذرونده بودیم. هفت سال هر روز همدیگه رو دیده بودیم و توی خوشها و ناخوشیهای هم شریک بودیم.



توی آخرین کارت تبریکی که بهم داد، نوشته بود: "هر اتفاقی که بیفته..."


اتفاق خیلی بدی بود. اون تصادف وحشتناک و از دست دادن حافظه‌اش و البته تمام اعضای خونواده‌ش. خیلی طول کشید تا برگرده. خیلی طول کشید تا بشه اون آدمی که بود. خیلی طول کشید تا قولی رو که توی آخرین کارتش داده بود به خاطر بیاره.



توی آخرین کارت تبریکی که بهم داد، نوشته بود: "حتی اگه آدمهای جدیدی بهمون اضافه بشن..."


آدمهای جدیدی بهمون اضافه شدن. اون با محمد ازدواج کرد، من با متین و ... حالا اون جمع ده نفره، شده یه جمع شونزده نفره.  حالا تفاوتها و اختلافها نمود بیشتری پیدا کردن. حالا مسیر زندگی هرکسی با بقیه متفاوته و دیگه مثل اونوقتها مسیر زندگیمون راه خونه تا مدرسه و هدف زندگیمون قبولی توی کنکور نیست.



توی آخرین کارت تبریکی که بهم داد، نوشته بود : "همیشه کنار هم می‌مونیم..."


دیشب افطاری دعوت داشتیم. همه‌مون. همه‌ی این جمع شونزده نفره. و دوباره باور کردیم که هیچ چیز نمی‌تونه جای دوستیهای پاک و بی‌غل و غش بچگی رو بگیره و با تمام وجود حس کردیم که اونقدر دلهامون به هم نزدیکه که با وجود تمام تفاوتها می‌تونیم تا همیشه کنار هم بمونیم و از این با هم بودن لذت ببریم.



آدم آهنی


کرختی و بی‌حالی این روزای آخر ماه رمضون بدجوری روی همه چیز تاثیر گذاشته. از کار و زندگیم بگیر تا احساسات و عواطف و عشقولانه‌ها و البته نوشته‌هام و برای همین با اینکه دلم نمیاد این ماه قشنگ تموم بشه، ولی ته دلم آرزو می‌کنم زودتر همه چیز برگرده سرجاش. نمی‌دونم چرا اما احساس می‌کنم ماه رمضون امسال حال و هوای سالهای پیش رو نداشت و اون تاثیری که باید بذاره رو نذاشت.


راستش رو بخواین یه مشکل بزرگی که این روزا دارم اینه که کلا احساسم رو نسبت به همه چیز از دست دادم. هیچ چیز نه خوشحالم می کنه و نه ناراحتم می کنه نه از چیزی می ترسم و نه بابت چیزی نگران می شم. شدم عینهو یه آدم آهنی. این روزا نه خواستگاری همکارم از مریم اونقدر که باید خوشحالم کرد، نه به خاطر مرگ ناگهانی یکی دیگه از همکارام اونقدر که باید ناراحت شدم.


تصمیم گرفتم امسال هر جوری شده فوق قبول بشم و برای همیشه خیالم رو از بابت درس خوندن راحت کنم. یه برنامه‌ریزی نصفه و نیمه کردم و تقریبا از اول مهر شروع کردم به درس خوندن. خوشبختانه خیلی از درسها رو هنوز یادمه و نباید همه چیز رو از اول شروع کنم. فقط یک کمی شک دارم که توی برنامه‌ریزیم یه درس رو کامل بخونم و بذارم کنار و برم سر درس بعد یا اینکه از هر درس یه فصل بخونم و دوباره برگردم فصل بعدی رو بخونم.


یه خبر جالبم دیدم گفتم شاید برای شما هم جالب باشه که بدونین صدا و سیما این روزا چقدر پیشرفت کرده و از چه تکنولوژیهای جدیدی بهره می گیره:

" رسانه ملی سخنان سید محمد خاتمی در مراسم شب قدر حرم امام خمینی که به طور زنده از تلویزیون پخش می شد را چنان ماهرانه سانسور کرد که موجب اختلاف بین خبرنگاران برخی خبرگزاری ها شد! "


خلاصه ببخشید اگه این روزا و با این نوشته‌ها نمی‌تونم حس خوبی رو براتون ایجاد کنم. برای اینکه یه ذره از این حال و هوا در بیاین یه عکس خوشگل گذاشتم اینجا. به عنوان هدیه ازم بپذیرین. 


انعمت علیهم!


* ساعت زنگ می‌زنه. از جام بلند نمی‌شم تا متین بیدار شه و ساعت رو خاموش کنه و سحری رو گرم کنه. اما فایده‌ای نداره. یا اونقدر خوابه که صدای ساعت رو نمی‌شنوه یا بیداره و مثل من ترجیح می‌ده به روی خودش نیاره که بیداره .


غذا رو می‌ذارم رو گاز و سفره رو پهن می‌کنم.


چشمهام رو که باز می‌کنم بوی سوختگی میاد. می‌رم توی آشپزخونه و گاز رو خاموش می‌کنم. با بداخلاقی متین رو صدا می‌کنم که بلند شو سحری بخوریم.


تلویزیون رو روشن می‌کنم. الله اکبر آخر اذونه. در قابلمه رو برمیدارم. فسنجون خوشمزه‌ام سیاه شده.به قول معروف سحری نخورده و  غذای سوخته.



*  بحث بچه می‌شه و روشهای تربیتیش. از در شرکت تا خود خونه راجع به انواع روشها و تکنیکها و باید و نبایدهایی که فکر می‌کنم برای تربیت بچه لازمه برای متین سخنرانی و نظریه‌پردازی می‌کنم.


به خونه که می‌رسیم می‌بینم حال متین گرفته است.

- چی شده متین؟
- مگه قول نداده بودی به این زودی بچه‌دار نشیم؟
- حالا مگه چی شده؟


وضو می‌گیرم و وایمیسم به نماز.

-    مستانه یه وقت سر نماز از خدا بچه نخوای؟


اهدنا صراط المستقیم. صراط الذین انعمت علیهم

-    مستانه منظورت از انعمت علیهم چیه؟ نکنه منظورت اوناییه که خدا بهشون بچه داده؟



 *  چند روز پیش یکی از مسئولین داشت یه گزارش از وضعیت مسکن می‌داد. حالا اینکه می‌گفت در چند ماه اخیر مسکن ارزون شده بماند، ادعا می‌کرد که امسال میزان جابه‌جایی مستاجرها کمتر از هر سال بوده. من مونده بودم چه جوری می‌خواد این مسئله رو ربط بده به دولت که خودش گفت دلیلش اینه که روابط موجرها و مستاجرها بهتر شده.

احتمالا به خاطر وجود دولت مهرورز.



* خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر

   این هبوط بی‌دلیل، این سقوط ناگزیر

   آسمان بی‌هدف، بادهای بی‌طرف

   ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

   ای نظاره‌ی شگفت، ای نگاه ناگهان!             

   ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر!

   آیه آیه‌ات صریح، سوره سوره‌ات فصیح!          

   مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

   مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی‌امان              

   مثل لحظه‌های وحی، اجتناب ناپذیر

   ای مسافر غریب، در دیار خویشتن               

   با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!

   از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی               

   دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!

   این تویی در آن طرف، پشت میله‌ها رها        

   این منم در این طرف، پشت میله‌ها اسیر

   دست خسته‌ی مرا، مثل کودکی بگیر     

   با خودت مرا ببر، خسته‌ام از این کویر!

                                                   (قیصر امین پور)


دوستان علی(ع)


می‌گفت: " شب قدر اون شبیِ که حس کنین یه چیزی درونتون شکسته. یه چیزی داره تغییر می‌کنه. اون شبی که حس کنین آغاز یه تحوله.


می‌گفت: " حضرت علی(ع) توی نهج البلاغه یه خطبه داره که توی اون دوستانش رو این طوری معرفی کرده:
-    دوستان من دید وسیعی دارند و مشکلات کوچک غمگینشون نمی‌کنه. دوستان من غم چیزهای کوچک رو نمی‌خورند.
-    دوستان من عواطف و هیجاناتشون رو کنترل می‌کنند.
-    دوستان من غصه‌ی چیزهایی رو که به دست نیاوردند و از دست دادند رو نمی‌خورند.
-    دوستان من وقتی چیزی به دست می‌آورند خودشون رو گم نمی‌کنند.
-    دوستان من حرفهای غیر ضروری نمی‌زنند. خاموشند همراه با تبسم و تفکر.
-    دوستان من وقتی حرف می‌زنند شیرین حرف می‌زنند و با حرفهاشون روح دیگران رو آزار نمی‌دهند.
-    دوستان من به دیگران فرصت می‌دهند.
-    دوستان من وقتی کاری رو به عهده می‌گیرند اون رو قشنگ انجام می‌دهند.
-    دوستان من قضاوت نمی‌کنند.
-    دوستان من وقتی با مشکلی مواجه می‌شوند غمگین و افسرده نمی‌شوند. بلکه تلاش می‌کنند که مشکل رو حل کنند.
-    دوستان من اغراق نمی‌کنند و ادعا نمی‌کنند کارهایی رو انجام دادند که در واقع انجام ندادند.
-    دوستان من برای شنیدن مشتاق‌ترند تا برای حرف زدن.



می‌گم: " دوستان نازنینم، اگه امشب شب قدرتون بود، یادتون نره یکی اینجاست که محتاج دعاست."