صبح ساعت نه و نیم از خواب بیدار شدم و قبل از اینکه متین رو بیدار کنم یادم افتاد که هفتهی پیش مامان اینا رو برای امروز دعوت کرده بودم.
گوشی رو برداشتم و با علم و اطمینان به اینکه بابا روز شهادت هیچجا نمیره مهمونی، زنگ زدم که دوباره تعارفشون کنم.
با مریم صحبت کردم و قرار شد با مامان و بابا صحبت کنه و بهم خبر بده.
متین رو از خواب بیدار کردم و حلیم نذری رو گرم کردم و در آرامش کامل صبحونهمون رو خوردیم.
ساعت حدود ده و نیم بود که مریم زنگ زد و خبر داد که مامان و بابا قبول کردن و میان خونمون!
- مریم مطمئنی به بابا هم گفتی؟ مطمئنی بابا هم قبول کرده؟
حتی وقت اینکه فکر کنم برای ناهار چی درست کنم رو هم نداشتم. مرغ بهترین گزینه بود. اما احتمالا تا یخهای مرغها آب میشد، مامان و بابا هم رسیده بودن.
- متین میری یک کمی مرغ و میوه بگیری؟
- میرم ولی یه مشکل کوچولو هست.
- نگران نباش مغازه ها بازه.
- نه مستانه، مشکل یه چیز دیگهست. من چهار تومن بیشتر ندارم.
-
منم تمام کیفم رو زیر و رو کردم اما جز یه پونصد تومنی هیچ چیز خاص دیگهای توش نبود.
باید یه راه دیگه پیدا میکردیم.
- متین حالا چی کار کنیم؟
- ...
- ...
در یخچال رو باز کردم و چشمم افتاد به هفت هشت تا قیمهی نذری که میتونست ده پونزده نفر رو سیر کنه.
- موافقی؟
- چارهی دیگهای هم هست؟
پنج تا از قیمهها رو ریختم توی پلوپز و گذاشتم آروم آروم گرم بشه.
- متین چهارتا پرتقال و چهار تا کیوی داریم. یه پرتقال بگیر و یه کیوی و پنج تا نارنگی!
- آخه من روم نمیشه برم یه دونه پرتقال بگیرم.
- چارهی دیگهای هم هست؟ راستی با بقیهی پولشم یه ماست بگیر.
پ.ن: بعضی از کامنتای پست قبل رو جواب دادم.
منظورت به منه!؟!!!!! واییییییییییییییییییی نمیام منننننننننننن حالا که یه هفته هم گذشته و خدا میدونه وضعیت سلامتی غذاها در چه حالههههههه!
من شام نخواستممممممممممممم
چه مهمونیه خوب و بی ریایی البته پدر و مادر که مهمون نیستن صاحب خو نن.!
من بیدم اون غذا بخوره تو ملاجت اسکروچ! عجب اسمی روت گذاشتم کاملا برازندته
نوش جان!
سلام قبول باشه............
سلام خانومی/ چه زن و شوهر پایه ای هستین .خیلی کیف کردم.
اینجاست که میگن تعارف اومد، نیومد داره
عالیه
خیلی خوبه که آدم لااقل با خانواده ی خودش راحت باشه!من همیشه درگیر یه رودربایستی عظیمم که اذیت کننده هم هست!
الهی همیشه محفلتون گرم باشه گلم...
چه خوبببببب
مامان و بابا که از خودن پس بی خی خیییییی
خواستم بگم اون بالایی منم
سلام/
چه نذریه بابرکتی/ چه خانم هنرمندی/ این اتفاق که من در یخچال رو وا کنم ببینم چند میوه داریم هیچ وقت نمی افته چون ما معمولا میوه کم می خریم چون یادمون می ره بخوریم. فکر کنم من به جای ته یخچال که میوه سعی کنم داشته باشم سعی کنم پول میوه رو یه جایی داشته باشم که این مهمونیه ناگهانی پیش اومد بتونم آبروداری کنم مثل شما
اصفهانی بودی دیگه مستانه جون ؟ همشهری هستیم
چه بامزه
سلاممممممممم:)
من بودم زنگ میزدم مامانم میگفتم نه ناهار داریم نه میوه.. هرچی تو یخچالتون دارین برداین بیارین!!!