صبح که اومدم مثل همیشه مسنجرم رو باز کردم و بدون اینکه نیازی باشه یوزرنیم و پسوردم رو بزنم، آنلاین شدم.
ستاره برام پیام گذاشته بود:
ستاره: سلام مستانه. خوبی؟
ستاره: دلم تنگ شده واست.
ستاره: می گم احسان باعث شد که من بعد سالها فلانکار۱ رو بکنم.
ستاره: خیلی حس خوبی بهم داد.
ستاره: امروز احسان میگفت تو باعث شدی که اون فلانکار رو بکنه.
ستاره: خلاصه ازت ممنونم.
ستاره: ولی به کسی چیزی نگو۲.
یادمه اون وقتها توی دانشگاه خیلی تلاش کردم که ستاره به این نتیجه برسه. اما نرسید. شاید چون وقتش نبود.
شاید هم چون این نتیجهگیری باید به جای اینکه یه رابطهی مستقیم رو طی میکرد با استفاده از یه رابطهی غیر مستقیم انجام میشد تا وسط راه برای یه نفر دیگه هم مفید باشه.
به هر حال خیلی خوشحالم که قبل از اینکه خیلی دیر بشه به نتیجه رسید. خدایا شکرت. دست احسان هم درد نکنه.
۱: فلانکار کار خیلی خوبیه!
۲:به خاطر جملهی آخر ستاره نمیتونم این متن رو واضحتر از این بنویسم.
منکه چیزی نفهمیدم اما حتما اون فلان کار کار خیلی خوبیه دیگه
آره کار خوبی بوده...
اولم که شدم
اوهوم!
خوبه منم یه کامنت پر از ابهام برات بنویسم ته اش هم بگم آخه آقاهه گفته بود به هیچکی نگو ؟؟؟
آره خب. چه اشکالی داره؟
وا... چه متن عجیبی؟
هان؟
خوب این کامنتی که می خواستم بگم حرف خیلی خوبیه . به خاطر جمله ی آخر ستاره نمی تونم واضح تر بگم
خب مرسی که ما رو با این فلان کار خوب اینقدر گیج کردی!!
حتما کار خوبی بوده که حس خوبی بهش دست داده