سرشارم امشب


سرشارم امشب تا سحر، سرشارم امشب...

نقش درخت در رانندگی


به نظر من هر آدمی حق داره توی دوره‌ای که داره آموزش رانندگی می‌بینه و هنوز یه راننده‌ی ماهر نشده یکی دوبار اشتباه کنه! یعنی اصلاْ اگه اشتباه نکنه و تجربه‌ی یه اشتباه رو توی کارنامه‌ی رانندگیش نداشته باشه نمی‌شه بهش گفت راننده. چون هنوز خطراتی رو که سر راهشه خوب نمی‌شناسه.


یادمه مامان همون دفعه‌ی اولی که نشست پشت ماشین و من رو تا سرچهارراه رسوند، این اشتباه رو کرد. بعد از اینکه من از ماشین پیاده شدم، هنوز دو سه قدم از ماشین فاصله نگرفته بودم که تق! مامان زده بود به یه تاکسی! و به همین سادگی راننده شد! 


خاله راضیه داشت ماشین بابابزرگم رو می‌برد توی پارکینگ. پارکینگ خونه سرازیر بود و وقتی ماشین سرعت گرفته بود، خاله راضیه به جای اینکه پاش رو بذاره روی ترمز گذاشت رو گاز و محکم فشار داد و تق! دیوار پارکینگ و شیر آبی که اونجا بود نابود شد و آب تمام پارکینگ رو برداشت! و خاله راضیه به همین سادگی راننده شد!


اولین اشتباه رانندگی بابا رو ندیدم و کسی هم برام تعریف نکرده ولی هنوز یادم نرفته چند بار موتور بابا سرنگون شد و من از روی موتور سقوط کردم!


متین گفتی توی اولین تصادفت چند نفر رو کشتی ؟


می‌دونم تا حالا همه‌تون فهمیدین که همه‌ی این حرفها برای این بود که اشتباه خودم رو توجیه کنم. ولی من بازم اعتراف نمی‌کنم که چطوری ماشین رو کوبوندم توی درخت و دربرابر چشمهای گرد شده‌ی پسرایی که یک کم اون‌ورتر وایساده بودن، بدون اینکه خم به ابرو بیارم یک کم عقب عقب رفتم و دور زدم و از صحنه‌ی جرم متواری شدم!


در ضمن باید بهتون بگم که اگه از کنار یه ماشین رد شدین و دیدن یه زن داره رانندگی می‌کنه و یه مرد عقب ماشین لم داده، اصلاً فکر نکنین که اون زن راننده‌ی آژانس یا تاکسیه! بلکه فکر کنین اون زن مستانه است و اون مرد متینه که یهو هوس کرده امتحان کنه نشستن توی صندلی عقب ماشین چه حسی داره. و اگه دیدین همین ماشین داره توی اتوبان زیگزاگی حرکت می‌کنه، بدونین که متین داره از اون عقب مستانه رو قلقلک می‌ده و ...


و اگه دیدین همین ماشین یهو کوبیده شد به یه درخت بدونین که مستانه داشته تلاش می‌کرده اس‌ام‌اسی رو که متین داره واسه‌ی دوستش می‌نویسه از توی آینه بخونه!!!



رکوردشکنی


خوش به حال نود و فردوسی‌پور!


کاشکی نمودار نظرات بادبادک فقط نصف سرعت نمودار اس‌ام‌اس‌های نود رو داشت


عجب رکوردی! آدم دلش می‌خواد خوب!




من و متین هم امشب رکورد پختن بزرگترین پیتزای خونگی رو شیکوندیم!


امیدوارم به زودی خبر شکوندن رکوردهای باارزشتری رو اینجا بنویسم.  



روانشناس


چند وقت پیش توی شرکت یه سری آزمایش پزشکی ازمون گرفتن و امروز نتیجه‌اش رو دادن.


خوب اینکه توی نتیجه‌ی آزمایش نوشته باشه مستانه باید به مشاور تغذیه مراجعه کنه یه مسئله‌ی کاملاً طبیعیه!


یا حتی اینکه نوشته باشه مستانه باید بره دندون‌پزشکی و دوتا از دندوناش رو درست کنه، خیلی عجیب نیست.


ولی اینکه نوشته مستانه باید به روانشناس مراجعه کنه خیلی وحشتناکه! یعنی چه بلایی سر مستانه اومده که کارش به اینجا رسیده؟؟؟


البته یادمه اون موقعی که این تست رو ازمون گرفتن من از نظر روحی توی وضعیت خوبی نبودم و توی هفته‌ی قبلش کلی حسهای بد رو تجربه کرده بودم. از  قضا سوالهای تست روانشناسی هم، همش این شکلی بود:


- توی هفته‌ی قبل فلان مشکل را داشتین؟

- توی هفته‌ی قبل بهمان کار رو کردین؟
- ...


منم یهو اون روز خیلی راستگو شده بودم و همه­‌ی سوالها رو در نهایت صداقت جواب دادم و با خودم گفتم من که نمی‌تونم با کسی درد و دل کنم حداقل بذار این مشاورا بدونن که من توی زندگیم چی می‌کشم!


حالا باید برم یه جوری روانشناس رو بپیچونم و بگم چون چند وقته کنکور ندادم یادم رفته چه جوری تست بزنم و احتمالاً گزینه‌ها رو جابه‌جا انتخاب کردم.


البته یه چند روزیه یه مشکل جدید پیدا کردم. اونم اینه که حس اذیت کردن و سرکار گذاشتن آدمها  به شدت قلقلکم می‌ده و خوب چون هیچ‌کس در دسترس‌تر و با جنبه‌تر از متین نیست، میشه گفت حس اذیت کردن و سرکار گذاشتن متین رو دارم.


حتی دیروز با اینکه متین رو دوبار جریمه کرده بودن و یه بار هم ماشین رو سوار جرثقیل کرده بودن و  متین به اندازه‌ی کافی اذیت شده بود، هنوزم دلم می‌خواست اذیتش کنم.


با اجازه تون من یه سر برم پیش روانشناس ببین دوا درمونی برام سراغ داره یا نه؟



رحم کن...


خدای مهربونم!


یادته پارسال یه نامه بهت نوشته بودم؟؟؟


نمی‌دونم به دستت رسید و خوندیش یا نه!


ولی می‌شه امسال برعکسش رو ازت بخوام؟



خدای خوبم!


مگه یادت نیست پارسال با اون همه برفی که برامون فرستادی بازم هم کمبود آب داشتیم و هم کمبود برق؟


مگه یادت نیست تابستون روزی دو ساعت برق می‌رفت و ما از دیدن یوزارسیف محروم می‌شدیم. البته بهتر که محروم می‌شدیم و ذهن و فکرمون با این خزعبلات آلوده نمی‌شد. (من نمی‌دونم این کارگردان چه‌طوری به خودش اجازه می‌ده شخصیت یه پیامبر رو انقدر پایین بیاره.)


حالا اینکه توی این زمستون خشک و سرد و بی‌روح ممکنه افسرده بشیم، به کنار. ولی فکر می‌کنی با وضعیتی که زمستون امسال داره و با برنامه‌هایی که بعضیا برامون تدارک دیدن، سال دیگه چه بلایی سرمون میاد؟



خدایا!


بهمون رحم کن!


افقی در همین نزدیکی!


"هوا هنوز تاریک بود که راه افتادیم. سرد بود و گاه‌گداری یه دونه‌ی برف روی  صورتمون می‌نشست. آروم و بی‌سروصدا بالا می‌رفتیم. انگار می‌ترسیدیم که ذره‌ای از آرامشی رو که توی فضا جریان داشت بهم بزنیم. 


شالم رو جلوی بینیم بسته بودم که سرما باعث نشه نفس کم بیارم. اما هنوز هیچی نشده به نفس نفس افتاده بودم. متین اما راحت و سبک بالا می‌رفت و توی سربالاییهای تند توی بالا رفتن به من هم کمک می‌کرد.


هنوز توی دامنه بودیم و خیلی بالا نرفته بودیم که افق روشن شد. منظره‌ی فوق‌العاده‌ای بود. تا می‌تونستیم نگاهش کردیم و ازش عکس گرفتیم.



هرچی بالاتر می‌رفتیم هوا سردتر می‌شد و برف بیشتر و سکوت و آرامش عمیقتر. دلم می‌خواست دو تا سنگ کنار هم پیدا می‌کردیم و ساعتها می‌نشستیم و نفس می‌کشیدیم و به سکوت گوش می‌دادیم و به هم لبخند می‌زدیم.



اما هوا سرد بود، خیلی سرد."


*    *    *


-  متین دوست داری بدونی این روزا دلم چی می‌خواد؟ یه ذره از رویام رو اینجا برات نوشتم. همین‌جا! این بالا!


- مستانه، پاشو عوض خیال‌بافی و سرکار گذاشتن دوستات یک کمی خونه رو مرنب کن، الان میان.


*   *   *


صاحبخونه‌مون قراره بیاد دیدنمون. بعد از شیش ماه یادش افتاده که ما عروسی کردیم!

البته من دلیل اومدنش و الان اومدنش رو حدس می‌زنم. پول گاز خیلی زیاد اومده و احتمالاً می‌خواد بیاد و نحوه‌ی مصرفمون رو ارزیابی کنه.


باید شومینه رو کم کنم و خونه رو مرتب کنم و خلاصه هرکاری می‌تونم بکنم که راضی از این در بره بیرون. آخه من به جز اینجا کجا رو می‌تونم پیدا کنم که منظره‌های به این (+،+،+) خوشگلی داشته باشه؟؟


تجربیات یک خانم کاملاً خانه‌دار!


* دیروز برای اولین بار بعد از شیش ماه فهمیدم که پودر لباس‌شویی رو توی ماشین لباس‌شویی سر جاش نمی­‌ریزم و یه جای دیگه می­ریزم  و احتمالاً به همین دلیل بود که تا حالا لباسها زیاد تمیز نمی­شدن و پودرهای لباسشویی هم دست نخورده باقی می‌موندن.


* هربار که می­‌خوام شومینه رو روشن کنم، کبریت رو برمی‌دارم و می‌گیرم نزدیک شمعک و پیچ شومینه رو می‌پیچونم و منتظر می‌شم. ولی شومینه روشن نمی­‌شه. هرچی صبر می‌کنم روشن نمی­‌شه. بعد یادم میاد که این بارم مثل هر بار یادم رفته که اول باید کبریت رو روشن کنم.


* دیروز بعد از شیش ماه اومدم کوکو سبزی درست کنم. اما موفق نشدم! یادمه مامانم همیشه می‌گفت کوکو سبزی آسونترین غذاییه که می‌شه درست کرد. اما من موفق نشدم! چون همه‌ی کوکو سبزی‌ها موقع برگردوندن توی ماهیتابه خورد و خمیر شد.

منم برای اینکه توی ذوق متین نخوره کوکوسبزی‌های خورد شده رو گذاشتم لای نون تست و یه لایه پنیر هم گذاشتم روش و فرستادمشون توی ساندویچ­‌ساز.


* چند وقته که مانتوها و مقنعه­‌هام تموم شدن و من مجبورم هر روز با پالتو بیام سر کار و هر چقدر هم گرمم شد تحمل کنم و خم به ابرو نیارم. حالا شانس آوردم متین توی زمستون لباس بافتنی می‌پوشه و من مجبور نیستم برای متین پیراهن اتو کنم. وگرنه تا حالا پیراهن‌های اونم تموم شده بود.



* نمی‌دونم این خانوم مهناز یزدانی کی و کجا من رو دیده ولی کاریکاتورم رو خیلی خوشگل کشیده!‌ مستانه‌ای که داره لباس می‌شوره ولی همه‌ی فکر و ذکرش پیش بادبادکشه! دستش درد نکنه!