باغچه‌ی کوچک ما...


اینجا باغچه‌ی کوچک ماست. باغچه‌ی من و شما. باغچه‌ای که من و شما با هم توی اون گل می‌کاریم و اونها رو آب می‌دیم به این امید که یه روزی نه خیلی دور یه باغ سرسبز و باصفا داشته باشیم...


اینجا باغچه‌ی کوچک ماست. باغچه‌ای که با هم توی اون گلهای عشق و امید می‌کاریم و  امیدوارم که یه نوع جدید از دوست داشتن رو  اینجا تجربه کنیم...





پ.ن1: به خاطر همه نظرات امیدوارکننده‌تون برای پست قبل واقعا ممنونم و امیدوارم که از این به بعد هم کنارم بمونین.


پ.ن2: حتماً به باغچه‌ی کوچیکمون سر بزنین و اگر تمایل به همکاری دارین توی سایت عضو بشین. با عضو شدن توی سایت می‌تونین پیشنهاداتتون رو به شکل یه مطلب پست کنین.


پ.ن3: صمیمانه دوستتون دارم و منتظر حضورتون هستم.


خیریه...


راستش چند وقته دارم به این فکر می‌کنم که بیشتر ماها آدمهای خوبی هستیم ولی یک کمی تنبلیم. برای همین اگه یه کار خوبی سرراهمون قرار بگیره انجامش می‌دیم ولی اگه قرار نگیره هیچ‌وقت خودمون دنبال کارای خوب نمی‌ریم.


راستش دلم می‌خواد همین‌جا توی همین دنیای مجازی که دسترسی بهش خیلی هم راحت و سریعه یه جور خیریه داشته باشیم. یه جایی که هرکسی که نیاز به کمکی داشت بیاد مشکلش رو مطرح کنه و هرکسی هم که کمکی از دستش برمیومد، بهش کمک کنه. هم کمکهای مادی و هم کمکهای معنوی و ...


یه جایی که با همکاری هم شروعش کنیم و پیش ببریمش. از کارها و کمک‌های کوچیک شروع کنیم و به جاهای بزرگی برسونیمش.


خیلی ایده دارم و جاهایی رو هم می‌شناسم که می‌تونیم باهاشون همکاری کنیم و ازشون کمک بگیریم.



ولی نمی‌دونم این کار چقدر عملیه. نمی‌دونم چقدر حاضریم برای یه همچین کاری هزینه کنیم. اصلاً نمی‌دونم توی این دنیای مجازی چقدر می‌تونیم به هم دیگه اعتماد کنیم.


شما چی فکر می‌کنین؟؟؟


تغییر...


* اولین نشونه‌ی بهار امروز وارد خونه‌مون شد.



ولی از نشونه‌های دیگه‌ای مثل خونه‌تکونی خبری نیست و بعید می‌دونم بعدا هم خبری بشه.


* خدایا جدی جدی امسال تحریممون کردی؟ نه برفی. نه بارونی...


* امروز حقوقم رو ریختن. سیصد تومن بیشتر از هر ماه. دقیقا همون‌قدری که دزدیده شد. خدایا دستت درد نکنه. قابلی نداشت.


* گاهی که حس می‌کنم ذهنم خیلی آشفته و درهم و برهمه سعی می‌کنم از مدیتیشن ویپاسانا کمک بگیرم و بعد نیم ساعت به چنان آرامشی می‌رسم که ساعتها در آرامش می‌خوابم. البته اثری که ازش انتظار می‌ره این نیست ولی همین هم برای من غنیمته.


* قضیه مریم و میثم تقریباْ کنسل شده. مگه اینکه اتفاق جدیدی بیفته.


* شاید یه اتفاق جدید توی زندگیمون رخ بده. شاید شرایط کاریمون تغییر کنه. سعی می کنم دربرابر این تغییرات هیچ مقاومتی نکنم. خدا خودش بهتر می دونه که چی برامون بهتره.


* خدای مهربونم، دلم خیلی برات تنگ شده.


بسته‌ی فرهنگی


توی همون دو سه صفحه اولش فهمیدم که با یه کتاب خیلی جذاب مواجهم و دلم نیومد تنهایی بخونمش. متین معمولاْ خیلی سخت جذب داستان بلند و رمان می‌شه. بیشتر اهل شعر و داستان کوتاهه!

ولی با خوندن همون دو سه صفحه متین هم جذبش شد و تا وسطهاش رو دوتایی با هم خوندیم.


هنوز تمومش نکردم ولی کاملاْ‌ مشخصه که "طوفان دیگری در راه است" یکی از بهترین کتابهاییه که تا حالا خوندم و توی لیست کتابهای دوست داشتنیم رتبه‌ی بالایی می‌گیره.



توی این مدت یکی دوتا کتاب دیگه هم خوندم. نمایش‌نامه‌ی "افرا"ی بهرام بیضایی که تئاترش چند وقت پیش روی صحنه بود. من کلاْ نمایشنامه‌های بهرام بیضایی رو دوست دارم. سیاوش‌خوانی و ‌پرده‌ی نئی و حالا افرا رو ازش خوندم و هر سه تا رو خیلی دوست داشتم.


نمایش‌نامه‌ی "خرده جنایتهای زناشوهری" هم جالب بود. گرچه احتمالاْ تله‌تئاترش با بازی فروتن و نیکی کریمی خیلی جالب‌تر بوده. حیف که ندیدمش...



خوب، جونم براتون بگه از فیلمهایی که این چند وقته دیدم.


راستش نمی‌دونم در مورد the reader چی بگم. چون از دیدنش لذت بردم اما اونی نبود که باید باشه! یک خورده زیادی تبلیغ یهودیت رو کرده بود و ماجراش هم اونقدر که فکر می‌کردم، خاص و متفاوت نبود!



اما revolutionary road رو خیلی دوست داشتم. شاید چون خیلی شبیه زندگی آدمهای امروزی بود. پر از روزمرگی و پر از ترس برای تغییر این همه روزمرگی...



چهار پنج قسمت از سریال پریزن بریک رو هم دیدیم. بد نیست ولی به نظر من اون جوری که بعضیها می‌گن خیلی از لاست قشنگتره هم، نیست. البته شاید قضاوت یک کمی زوده.



دیگه ...


راجع به تئاتر " کوکوی کبوتران حرم" هم که یه ذره نوشته بودم. راستش اونقدر قشنگ بود که اگه اون اتفاق نمی‌افتاد حالا حالاها لذتش برامون می موند.


زندگی 12 تا زن از پنجره‌ی یه زائرسرا توی مشهد!  زندگی 12 تا زن با تمام دغدغه‌ها و مشکلاتشون.



و یه چیز دیگه که بد نیست معرفیش کنم یه مراسم تعزیه‌خوونیه که تا سه شنبه توی خوانسار برگزار می‌شه و نمایش تعزیه رو به صورت مستقیم می‌شه اینجا ببینین. هر روز ساعت دو و هر شب ساعت هشت. برنامه‌ی نمایشها هم اینجاست.





پ.ن: از این به بعد سعی می‌کنم حداقل ماهی یه بار یه بسته‌ی فرهنگی داشته باشم. این طوری خودمم وادار می‌شم کتابهای بیشتری بخونم و فیلمای بیشتری ببینم و ...

ای کاش...


از تئاترشهر که اومدیم بیرون کلی هیجان زده بودیم و سرخوش. تو تموم راه راجع به فرح و ناهید و زری و اون یکی زری و زری سوم حرف زدیم. راجع به شیشه‌ای که بین ما و اونا بود. راجع به...



توی پمپ بنزین بود که فهمیدیم اون موقعی که ما با خیال راحت داشتیم کوکوی کبوتران حرم رو تماشا می‌کردیم، آقا دزده هم با خیال راحت داشته قفل صندوق عقب رو باز می‌کرده و اون موقعی که ما با لذت بازیگرها رو تشویق می‌کردیم، آقا دزده هم با لذت کیف متین رو از عقب ماشین برمی‌داشته...



خیلی کم پیش میاد متین بیشتر از ده تومن پول توی کیفش باشه ولی اون شب سیصد تومن پول توش بود.


خیلی کم پیش میاد مدارک ماشین و مدارک متین توی کیف متین باشه ولی اون شب همشون اونجا بودن.


خیلی کم پیش میاد نشونه‌ها بهمون دروغ بگن ولی اون شب من و متین کلی نشونه‌ی واضح رو ندیده گرفتیم.



و حالا ما موندیم و کلی ای کاش و البته مدارکی که برای همشون می‌شه المثنی گرفت...


و دعا برای اینکه هیچ وقت چیزایی رو که المثنی ندارن از دست ندیم.

 

و آرزوی این که توی اون روز و اون جایی که هیچ راه برگشتی نیست یه کوله بار ای کاش رو دوشمون سنگینی نکنه...