یه شب، روستا!


به خرم‌آباد که رسیدیم غروب بود و شهر هم خیلی شلوغ بود.


از هتل اول که پرسیدیم اتاق داره یا نه، گفت فقط یه اتاق داره که اونم حموم نداره. رفتیم جلوتر. هتل دوم و سوم اتاق نداشتن. هتل بعدی، هتل شهرداری بود که وسط پارک بود و از بیرون ظاهر قشنگی داشت.


از صبح گلودرد داشتم و بعدازظهر سردردم هم شروع شده بود ولی برای اینکه سفر به مامان و بابام بد نگذره هیچی‌ نمی‌گفتم و فقط گاه‌گاهی درگوش متین غر می‌زدم.


متین و بابا رفتن ببینن هتل شهرداری جا داره و من با همون حال نزارم کلی خدا خدا می‌کردم که همین‌جا اتاق داشته باشه. هتل شهرداری جا داشت. اما بابا نپسندیده بود. فکر کن! توی اون وضعیتی که هیچ جا اتاق پیدا نمی‌شد، دیگه پسندیدن و نپسندیدن چی بود.


تازه مامان و بابا یادشون رفته بود شناسنامه‌هاشون رو بیارن و اصلاً معلوم نبود توی هتل راهشون بدن.


دوباره سوار ماشین شدن و دوتا هتل باقی مونده رو هم بررسی کردن که خیالشون راحت بشه. مامان و بابا همیشه همین جورین. هر چیزی که بخوان بخرن یا انتخاب کنن باید تمام گزینه‌های موجود رو بررسی کنن.


خیال بابا که راحت شد همه جا رو دیده، برگشت هتل شهرداری. اما اونجا هم پر شده بود و دیگه اتاق نداشت و فقط و فقط مونده بود همون هتل اول که یه اتاق بدون حموم داشت. برگشتیم اونجا. اما خیلی دیر شده بود و جلوی درش یه کاغذ زده بود که اتاق خالی نداریم.


سردرد بدی داشتم و دیگه هیچ جایی هم وجود نداشت. احتمالاً باید تا صبح توی ماشین می‌خوابیدیم.


متین پیاده شد و گفت بذار بازم برم از توی هتل بپرسم. رفت و ده دقیقه بعد برگشت. یکی رو پیدا کرده بود که خونه‌ی برادرش رو اجاره می‌داد.


خونه خارج از شهر بود. توی یکی از روستاهای اطراف و مامان خانومی تمام راه رو غر زد که چرا باید شب رو توی یه روستا بگذرونه. و من تازه یادم اومد که چرا هیچ کدوم از مسافرتهایی که با مامان و بابا می‌رفتیم زیاد بهمون خوش نگذشته. به خاطر همین سخت‌گیریای الکی و ...


رسیدیم. یه خونه کوچیک و ساده اما تمیز و خوشگل و دوست‌داشتنی. انقدر حس خوبی داشت که دلم می‌خواست دو سه شب دیگه هم اونجا بمونم.


اما صبح، قبل از اینکه آفتاب بزنه پسره اومد و خونه رو ازمون پس گرفت. می‌گفت  اینجا بد می‌دونن که کسی خونه‌ش رو کرایه بده.


آبشار بیشه - خرم آباد


دارم فکر می‌کنم الان توی این بارون خوشگل، اونجا چه صفایی داره. کاش می‌شد هر جایی که دلمون می‌خواد زندگی کنیم...

نظرات 19 + ارسال نظر
فلفل بانو دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 09:08

وای خدا من با خوندنش حال کردم

گلدونه دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 09:16 http://gharibe0001.blogfa.com

عجب لذتی داشته...

شب نیومدین بیرون شهابی، ستاره ای،چیزی شکار کنین؟

هلیا دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 09:18

اخی چه لذتی داره شب تو روستا خوابیدن. خوش به حالتون بهتر هتل پیدا نشد

پیتی دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 09:31 http://piti.blogsky.com

واییییییییی داغ دلم رو تازه کردی... من دیروز تو همین رویاها بودم..بالاخره برای خودم یه کلبه جنگلی می سازم...

خانمه دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 10:24 http://he-and-she.blogfa.com/

پس اونقدر کیف کردی که گلو درد یادت رفت

گیتی دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 10:56 http://giiitiiii.blogfa.com/

کاش
کااااااااششششششش
کااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااششششششششششش

فلفل بانو دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 11:24

اونم از نوع خود شیرین

پرین دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 11:42

اولا سالگرد دوتاشدنتون مبارک
بعدشم وقتی دوتفر قسمت هم باشند هر جور شده بهم می رسند و مریم و میثم هم همینطور ایشالله خوشبخت بشند
بعدا ایشالله نزدیک شدنتون فقط تو طول حل مشکل نباشه همیشه اینجوری باشه
بعدا هم لرستان خیلی خوشگله
رفتن شما به خونه منو یاد عید پارسال افتاد که گرگان رفتیم خونه یه اقایی خیلی خوشگل و جمع و جور بود
برای جمله اخر هم کاش

فیروزه دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 14:54

مستانه خانوم افتخار بدید با آقای متین یه آخر هفته تشریف بیارید ولایت ما ...
یه روستا پر از سکوت ... شبها آسمونش پر از ستاره ... روزها هوا خنک و ملس ... از روی بالکن کلبه درویشی مون دریاچه سد هم معلومه ... (فهمیدی کجا رو میگم؟!)

طالقون!

شمع سحر دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 15:39 http://bahareomr-2.blogfa.com

وای چه جای خوشکلی چه آبشار زیبایی.

[ بدون نام ] دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 15:45

واییییییییییی خوش به حالت
بزرگترین آرزوی من اینه تو یه جنگل یه لبه چوبی داشته باشم شبا بشینم کنار آتیش و رو آتیش چیزی کببا کنم صبح ها بیام طلوع خورشید رو از پشت کوهها ببینم

الهه(جون جون) دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 17:15

خب حمام نداشت ..مگه چیه؟

سوسن جعفری دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 18:52

فیروزه دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 20:20

چشمم روشن! طالقون چیه؟! بگو طالقااااااااان

گ دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 20:22 http://0neandone.blogsky.com/

اما زندگی تو روستا فقط همون یک شب و دو شب و سه شبش خوبه ...

سیاوش کسرایی دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 21:03 http://www.t7.blogfa.com

امیدوارم در مورد متین هم تمام گزینه ها رو لحاظ کرده باشند البته اگر گزینه ی دیگه ای بوده باشه

گلابتون سه‌شنبه 25 فروردین 1388 ساعت 12:30 http://www.golabi-golabatoon.persianblog.ir/

اااااای من دلم اون خونه رو خواست ..... ااااییی دلم آتیش گرفت .....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 فروردین 1388 ساعت 13:30

خانوم خونه پنج‌شنبه 27 فروردین 1388 ساعت 09:22 http://www.tarhi-no.blogfa.com

اینجا همونجاس؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد