واقعاً چه توقعی دارین؟ واقعاً چه توقعی دارین از کسی که شب که سرش رو روی بالش میذاره نمیدونه فردا صبح کجا باید بره و چی در انتظارشه؟ انتظار دارین بازم صبح به صبح شاد و شنگول بیاد و بادبادکش رو هوا کنه؟
خوب البته توقع به جاییه! چرا که نه! چون همین آدم صبح که بیدار میشه به متین میگه: "به نظرت امروز کجا بریم؟"
متین هم طبق عادت مالوف می گه: "هرجا تو بگی!"
مستانه یه کمی فکر میکنه: "خوب امروز چون دیر شده بریم پارک لویزان، ولی فردا باید ببریم لواسون."
و کفش ورزشیاشون رو میپوشن و راه میفتن و میرن و یه ساعت توی پارک پیادهروی میکنن و اکسیژن تازه فرو میدن و یه ربع هم لابه لای درختا میشینین و حرف میزنن.
یهو ساعت و نگاه میکنن و میبینن ساعت هشته!
مستانه: "ای وای بازم دیرم شد."
و بدو بدو میرن سوار ماشین میشن و هشت و ده دقیقه میرسن شرکت!
آره. شرکت. ما هنوز توی شرکت کار میکنیم. کلی پروژهی جدید قبول کردیم و کلی سر خودمون رو شلوغ کردیم. اما هنوزم قراره تا یکی دو روز دیگه از اینجا بریم!
دیروز برای یه پروژه رفته بودیم یه جای مهم و یه چیزایی دیدیم که ...
حالا کلی سرم کار ریخته نمیتونم تعریف کنم چه چیزایی دیدیم. شاید اگه تا شنبه یادم نرفته بود، شنبه تعریف کنم. فقط خواستم بیزحمت بیست و دوی خرداد برین پای صندوقای رای و یه کاری کنین که رئیس جمهور محبوبمون دوباره رئیس جمهور نشه! یه ضرب المثلی هست این روزا تو فیسبوک خیلی مد شده و همه شِیرش میکنن. میگه:
راستی من خیلی دوست دارم شماهای واقعی رو ببینم! اگه شما هم دوست دارین، آدرس فیسبوک واقعیتون رو بدین تا من باهاتون فرند شم! کامنتدونی رو هم تاییدی میکنم که فقط خودم ببینمتون!
به به خانوم و آقای ورزشکار...دمتون گرم بابا!!
منم با این رای ندادن = با خیلی چیزا موافقم!!! پس رای میدهم!!!!!اونم چه جور!
خوب می کنی!
الهیییی ... پیادهروی صبحگاهی عاشقانه ... دلم رفت بابا! شاید یکی نمیتونه
مگه من رو ندیدین؟ من که دیدمتون که
چرا تو رو دیدم :)
آفرین دوست عزیز که انقدر اهل ورزشی!در ضمن منتظر حرفهات هستم یادت نره تا شنبه!
سلام مستانه جان
مرسی که دوباره قاب عکسو گذاشتی
من و شکلات شبا میریم ورزش..آخه شکلات ساعت ۶ صبح میره سر کار و نمی تونیم اون همه زود بیدار شیم که به موقع به کاراش برسه..
اونورا نمیای..قهری بـــا مـــا؟!!
سلام
همه با هم رای می دهیم
سلام
چطورین؟
من مریم هستم.
حدود ۱ ماه پیش بود که با وبلاگت آشنا شدم! اول اینجا تو تنهایی میخوندمش ولی بعد از مدتی با علی ( همسرم) هر شب چند تا از پست هات رو میخونیم... ما هم سال ۸۸ ازدواج کردیم و الان در نروژ به سر میبریم! با خوندن پست هات کلی به خاطراتمون بر میگردیم و غرق لذت میشیم...
البته میدونم که شاید یه کم یا شایدم خیلی دیر باشه برای کامنت گذاشتن! ولی خوشحال میشم باهات بیشتر آشنا شم :) از طرز فکر و روحیت خوشم میاد و نزدیک به خودم میبینمشون! تا جایی که گاهی علی بهم میگه "مریم من شک میکنم که اینارو تو نوشته باشی!"
تو facebook منو با این آدرس میتونی پیدا کنی:
maryam_bht85@yahoo.com
منتظرت هستم :)