نعمت...


راستش بعضی روزا اونقدر روزای بدین که داشتن یه روز معمولی برات می‌شه یه آرزوی شیرین!


دیروز اون قدر روز بدی بود و من اونقدر درد داشتم که حتی یه لیوان آب هم نمی‌تونستم بخورم. نه می‌تونستم بشینم و نه می‌تونستم بخوابم و ...


از صبح یک کمی بهترم و همین برام بسه. همین برام بسه که توی دلم یه هیجان شیرین داشته باشم و هی به خاطرش خدا رو شکر کنم! خدا رو شکر کنم که می‌تونم رو صندلی بشینم. خدا رو شکر کنم که باد کولر به جای اینکه دردم رو بیشتر کنه، بهم حس لذت‌بخشی می‌ده. خدا رو شکر کنم که می‌تونم بدون درد نفس بکشم.



شاید قدر نعمتی رو داشتیم نمی‌دونستیم که این جوری ازمون گرفتنش...



نظرات 19 + ارسال نظر
گلدونه چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 11:57 http://gharibe0001.blogfa.com

جالبه دیروز این الهه ی وروجک ما داشت میگفت "من از وقتی خدا رو شکر میکنم به خاطر نعمت هاش، خدا نعمتای بیشتری بهم میده"!!!!

:)

روانی چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 12:17

تو دلت نی نی داری؟

نوچ!

دزی چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 12:52

عزیزم امیدوارم حالت بهتر بشه
و امیدوارم که این روزای سیاه هر چه سریعتر از دلت برن بیرون و غصه هاتو کم کنن
هممون همین جوری ناراحتیم

دزی چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 12:52

راستی ممنون به خاطر رمز ولی فعلا سرویسش کار نمیکنه

زندگی سرد چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 13:17

سلام مستانه جان منم بدم نیومد یکی از خاطراتمو بگم. سال دوم هنرستان بودم دو روزی بود که بخاطر مریضی نتونسته بودم برم سر کلاسها و وقتی رفتم بچه ها گفتن امتحان تاریخ داریم منم حسابی از اینکه بهم خبر نداده بودن کفری شدم آخه بچه خر خون بودم. رفتیم سر کلاس دیدیم دبیرمون سوال هارو آورد گذاشت رو میزش گفت این ساعت رو وقت میدم بخونید ساعت بعد امتحان. ما هم داشتیم حرس میخوردیم که الآن سوال ها رو میزه اما ما بیخبر. دبیرمونم کلا عاشق این بود که تو کلاس رژه بره. گفت هر سوالیرو که نفهمیدین بگین میام سر میزتون توضیح میدم منم میز دوم بودم با بچه های ردیفهای آخر نقشه کشیدیم که دبیرو بکشن آخر کلاس واسه توضیح ۱جواب طولانی که مثلا نفهمیدن وقتی رفت آخر کلاس بچه ها دورش رو گرفتن و ما هم ۱ از برگه های سوال رو کش رفتیم و پائینترین نمرمون ۱۹ بود و چون امتحان تو نماز خونه و با فاصله های ۱ در میون با چند تا مراقب بود (آخه میان ترم بود) شکشون مبنی بر تقلب به جائی نرسید تازه دبیره هم کلی تشکر کرد از اینکه ما خودمون رو کشته بودیم و کلاسش بالاترین رتبه رو آورده بود

زندگی سرد چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 13:21

من نبودم که حرص رو اینجوری نوشتم که (حرس)

زندگی سرد چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 13:32

۱روز هم امتحان تاریخ هنر داشتیم با دبیری که بلد نبود حتی جمله هاش رو کامل بگه واسه توضیح درس. در کلاس ما رو هم اگر محکم میکوبیدی بهم دیگه به این راحتی باز بشو نیود ما هم چند تا از بچه ها رو بیرون گذاشتیم قبل اومدن دبیر که شک نکنن نقشه بوده بد در رو کوبیدیم به هم اونا هم میرن دفتر میگن در باز نمیشه دیگه تا مستخدم بیاد و دبیر ما هم از این ور که چرا باز نمیشه اونا هم با هر چی بتونن بیفتن به جون ار اون ور در ساعت امتحان تموم شده بود

[ بدون نام ] چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 13:37

۱بار هم که دبیر ریاظیمون سر کلاس بود و میخواست امتحان بگیره گفتیم ۱ از بچه ها بره بیرون در رو مثلا حواسش نباشه محکم ببنده که سر اون سر گرم شیم وقتی گفتیم بره کسیرو بیاره که در رو از اون ور باز کنه دیدیم دبیرمون گفت نمیخواد پشت در وایسه بعد رفت از تو کیفش دو تا پیچ گوشتی در آورد ۱ بزرگ و ۱کوچیک گفت در خونمون گاهی گیر داره همیشه همرامه و با مهارت در رو باز کرد

زندگی سرد چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 13:44

از اون جایی که من بچه خر خون بودم و میونم هم با دبیر دینیمون خوب بود و فکر میکرد من از نمونه بچه های مثبتم ۱ بار که موقع امتحان کار داشت من برگمو زود داده بودم بهم گفت تو بیا مراقب باش و هر کس که دیدی میخواد تقلب کنه میتونی برگش رو بگیری همین که رفت همه کتابها رو میز بود منم وایساده بودم دم در که بفهمم میاد و هی با صدای بلند میگفتم بچه ها ساکت پچ پچ نکنین سرت رو برگه خودت باشه میگیرمشا!که مثلا مراقبم

زندگی سرد چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 13:47

راستی اینم بماند که در همین حین دفتر کلاس باز شد و چند تا از منفی ها که واقعا بخاطرشون نمره امتحان رو کم میکرد که بخاطر پرسشهای کلاسی بوده مثبت شدن

فرنوش چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 14:19

آخی.... الهی شکر که بهتری... منم دو روز پیش سردرد وحشتناک و کوبنده ای گرفته بودم که خدا رو شکر رفع شد...
این به اصطلاح کاریکاتور هم خیلی جالبه.... رنگ سبز این پرچم باید امتداد داشته باشه

فریبا چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 15:39 http://www.longliveahmad.blogfa.com

بازم همون ضرب المثل قدیمی ... شکر نعمت و کفر نعمت...

بهبودی شما ارزوی ماست...

گلابتون چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 15:43 http://golabi-golabatoon.persianblog.ir/

دقیقا !

معلمی از بهشت چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 19:36 http://soular.blogfa.com

سلام مستانه جان.منم حس خوب بعد از سختی رو بار ها تجربه کردم و اقعا شیرینی شکرگزاری صدچندانش می کنه.

شمع سحر پنج‌شنبه 11 تیر 1388 ساعت 21:19

آره واقعا مثل الان من.

خانومی جمعه 12 تیر 1388 ساعت 02:39 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

مستانه جاناگه درست یادم باشه ی پاژل ۱۰۰۰ تیکه درست کرده بودی آره ؟ قابش کردی ؟ میشه بپرسم چجوری ممنونت میشم جوابمو بدی

نوشی جمعه 12 تیر 1388 ساعت 23:51 http://tameshki.com

مستانه جوننننن ... میشه کمکم کنی فید بسازم ...

ولیتی نمیشه هر چی میزنم ...

ممنونت میشم

خانمه شنبه 13 تیر 1388 ساعت 08:47 http://he-and-she.blogfa.com/

حال و روز جسمیت چطوره مستانه ؟
بهتر شدی ؟

نوشی شنبه 13 تیر 1388 ساعت 10:25 http://tameshki.com

مستانههههههههههههههههه جوننننننننننننن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد