راستش بعضی روزا اونقدر روزای بدین که داشتن یه روز معمولی برات میشه یه آرزوی شیرین!
دیروز اون قدر روز بدی بود و من اونقدر درد داشتم که حتی یه لیوان آب هم نمیتونستم بخورم. نه میتونستم بشینم و نه میتونستم بخوابم و ...
از صبح یک کمی بهترم و همین برام بسه. همین برام بسه که توی دلم یه هیجان شیرین داشته باشم و هی به خاطرش خدا رو شکر کنم! خدا رو شکر کنم که میتونم رو صندلی بشینم. خدا رو شکر کنم که باد کولر به جای اینکه دردم رو بیشتر کنه، بهم حس لذتبخشی میده. خدا رو شکر کنم که میتونم بدون درد نفس بکشم.
شاید قدر نعمتی رو داشتیم نمیدونستیم که این جوری ازمون گرفتنش...
جالبه دیروز این الهه ی وروجک ما داشت میگفت "من از وقتی خدا رو شکر میکنم به خاطر نعمت هاش، خدا نعمتای بیشتری بهم میده"!!!!
:)
تو دلت نی نی داری؟
نوچ!
عزیزم امیدوارم حالت بهتر بشه
و امیدوارم که این روزای سیاه هر چه سریعتر از دلت برن بیرون و غصه هاتو کم کنن
هممون همین جوری ناراحتیم
راستی ممنون به خاطر رمز ولی فعلا سرویسش کار نمیکنه
سلام مستانه جان منم بدم نیومد یکی از خاطراتمو بگم. سال دوم هنرستان بودم دو روزی بود که بخاطر مریضی نتونسته بودم برم سر کلاسها و وقتی رفتم بچه ها گفتن امتحان تاریخ داریم منم حسابی از اینکه بهم خبر نداده بودن کفری شدم آخه بچه خر خون بودم. رفتیم سر کلاس دیدیم دبیرمون سوال هارو آورد گذاشت رو میزش گفت این ساعت رو وقت میدم بخونید ساعت بعد امتحان. ما هم داشتیم حرس میخوردیم که الآن سوال ها رو میزه اما ما بیخبر. دبیرمونم کلا عاشق این بود که تو کلاس رژه بره. گفت هر سوالیرو که نفهمیدین بگین میام سر میزتون توضیح میدم منم میز دوم بودم با بچه های ردیفهای آخر نقشه کشیدیم که دبیرو بکشن آخر کلاس واسه توضیح ۱جواب طولانی که مثلا نفهمیدن وقتی رفت آخر کلاس بچه ها دورش رو گرفتن و ما هم ۱ از برگه های سوال رو کش رفتیم و پائینترین نمرمون ۱۹ بود و چون امتحان تو نماز خونه و با فاصله های ۱ در میون با چند تا مراقب بود (آخه میان ترم بود) شکشون مبنی بر تقلب به جائی نرسید تازه دبیره هم کلی تشکر کرد از اینکه ما خودمون رو کشته بودیم و کلاسش بالاترین رتبه رو آورده بود
من نبودم که حرص رو اینجوری نوشتم که (حرس)
۱روز هم امتحان تاریخ هنر داشتیم با دبیری که بلد نبود حتی جمله هاش رو کامل بگه واسه توضیح درس. در کلاس ما رو هم اگر محکم میکوبیدی بهم دیگه به این راحتی باز بشو نیود ما هم چند تا از بچه ها رو بیرون گذاشتیم قبل اومدن دبیر که شک نکنن نقشه بوده بد در رو کوبیدیم به هم اونا هم میرن دفتر میگن در باز نمیشه دیگه تا مستخدم بیاد و دبیر ما هم از این ور که چرا باز نمیشه اونا هم با هر چی بتونن بیفتن به جون ار اون ور در ساعت امتحان تموم شده بود
۱بار هم که دبیر ریاظیمون سر کلاس بود و میخواست امتحان بگیره گفتیم ۱ از بچه ها بره بیرون در رو مثلا حواسش نباشه محکم ببنده که سر اون سر گرم شیم وقتی گفتیم بره کسیرو بیاره که در رو از اون ور باز کنه دیدیم دبیرمون گفت نمیخواد پشت در وایسه بعد رفت از تو کیفش دو تا پیچ گوشتی در آورد ۱ بزرگ و ۱کوچیک گفت در خونمون گاهی گیر داره همیشه همرامه و با مهارت در رو باز کرد
از اون جایی که من بچه خر خون بودم و میونم هم با دبیر دینیمون خوب بود و فکر میکرد من از نمونه بچه های مثبتم ۱ بار که موقع امتحان کار داشت من برگمو زود داده بودم بهم گفت تو بیا مراقب باش و هر کس که دیدی میخواد تقلب کنه میتونی برگش رو بگیری همین که رفت همه کتابها رو میز بود منم وایساده بودم دم در که بفهمم میاد و هی با صدای بلند میگفتم بچه ها ساکت پچ پچ نکنین سرت رو برگه خودت باشه میگیرمشا!که مثلا مراقبم
راستی اینم بماند که در همین حین دفتر کلاس باز شد و چند تا از منفی ها که واقعا بخاطرشون نمره امتحان رو کم میکرد که بخاطر پرسشهای کلاسی بوده مثبت شدن
آخی.... الهی شکر که بهتری... منم دو روز پیش سردرد وحشتناک و کوبنده ای گرفته بودم که خدا رو شکر رفع شد...
این به اصطلاح کاریکاتور هم خیلی جالبه.... رنگ سبز این پرچم باید امتداد داشته باشه
بازم همون ضرب المثل قدیمی ... شکر نعمت و کفر نعمت...
بهبودی شما ارزوی ماست...
دقیقا !
سلام مستانه جان.منم حس خوب بعد از سختی رو بار ها تجربه کردم و اقعا شیرینی شکرگزاری صدچندانش می کنه.
آره واقعا مثل الان من.
مستانه جاناگه درست یادم باشه ی پاژل ۱۰۰۰ تیکه درست کرده بودی آره ؟ قابش کردی ؟ میشه بپرسم چجوری ممنونت میشم جوابمو بدی
مستانه جوننننن ... میشه کمکم کنی فید بسازم ...
ولیتی نمیشه هر چی میزنم ...
ممنونت میشم
حال و روز جسمیت چطوره مستانه ؟
بهتر شدی ؟
مستانههههههههههههههههه جوننننننننننننن