* روز سبز و قشنگی بود.
* دلم برای جلال آریان خیلی تنگ میشه و برای فرنگیس و ثریا... خداحافظ اسماعیل فصیح!
آخی منم خیلی کتاباشومی خوندم..جلال آریان..
حیف که این روزهای سبز فقط تو تهرانه و ما شهرستانی ها هیچی ازش ندیدیم به جز دو روز اول!!!...راستی متاسفم به خاطر فوت ایشون!
منم براش نوشتم.اما نوشتن ما کجا و نوشتن اون کجا!روحش شاد....
چه نسل غریبی داریم می شویم...
خدا رحمتشون کنه چه بزرگایی رو داریم از دست میدیم.امیدوارم این سبزی همه ایران رو سبز کنه
خدا رحمتش کنه... ولی اون که نمرده چون یادش زنده ست و آثارش پابجا...
یک کتاب فروسی تازگیها نزدیک خونه مون باز شده . رفتم ازش سراغ کتاب های اسماعیل فصیح رو گرفتم. اسم ایشون اصلا به گوشش نخورده بود.بیشتر کتاب هاش هم تو فاز فهیمه رحیمی . .... بودن. دیگه پامو تو مغازه اش نذاشتنم.
سلام خوبی وبلاگ خیلی زیبایی داری و عالی از هر نظر و گل سر سبده میگم با تبادل لینک موافقی راستی به منم سر بزنگویند در شهری ، عاشق شوریده ای بود بیقرار و آرام ! دیوانه ای تمام ! همه می خواستند بدانند که "معشوق کیست ؟ " عاشق ، خاک نشین هر کوچه و برزن بود و چشمانش خیس اشک ! دغدغه ی عموم را صد چندان می کرد که ، " براستی معشوق او کیست ؟ " برخی از رندان شهر گفتند : " اگر مست شود و از خود برهد ، حتما نام معشوق را خواهد گفت ! " شبی در پیچ و تاب مبهم سایه ها و همهمه ها! مستش کردند مست مست ! پرسیدند : " بگو معشوقت کیست ؟ " جام در انگشتان عاشق می لرزید ! گفت : " مستم ، اما نه آنچنان که نامش را بگویم ! "
من اینجا رو که خوندم فهمیدم فوتشون رو...شوکه ام الان.من تمام کابهاشو دارم و خیلی دوستش دارم.نمیدونم چی بگم...
من برگشتم!!انقدر ناراحتش دم فصیح مرد . عاشق کتاباش بود . مستانه کتاب داشتان جاویدش و خوندی؟؟؟کم گیر میاد و برعکس بقیه کتاباش توش جلال اریان نیست . خیلی قشنگه . اگر نخوندی بخون حتما. خوشت میاد.
:) خوشحالم که هستیآره. داستان جاوید رو هم خوندم...
خدایش بیامرزاد.لطفاً وبلاگمو ببینید.
ترسیدم. فکر کردم کس جدیدی مرده.
آخی منم خیلی کتاباشومی خوندم..جلال آریان..
حیف که این روزهای سبز فقط تو تهرانه و ما شهرستانی ها هیچی ازش ندیدیم به جز دو روز اول!!!...راستی متاسفم به خاطر فوت ایشون!
منم براش نوشتم.
اما نوشتن ما کجا و نوشتن اون کجا!
روحش شاد....
چه نسل غریبی داریم می شویم...
خدا رحمتشون کنه چه بزرگایی رو داریم از دست میدیم.
امیدوارم این سبزی همه ایران رو سبز کنه
خدا رحمتش کنه... ولی اون که نمرده چون یادش زنده ست و آثارش پابجا...
یک کتاب فروسی تازگیها نزدیک خونه مون باز شده . رفتم ازش سراغ کتاب های اسماعیل فصیح رو گرفتم. اسم ایشون اصلا به گوشش نخورده بود.بیشتر کتاب هاش هم تو فاز فهیمه رحیمی . .... بودن. دیگه پامو تو مغازه اش نذاشتنم.
سلام خوبی وبلاگ خیلی زیبایی داری و عالی از هر نظر و گل سر سبده میگم با تبادل لینک موافقی راستی به منم سر بزنگویند در شهری ،
عاشق شوریده ای بود بیقرار و آرام !
دیوانه ای تمام !
همه می خواستند بدانند که "معشوق کیست ؟ "
عاشق ، خاک نشین هر کوچه و برزن بود
و چشمانش خیس اشک !
دغدغه ی عموم را صد چندان می کرد که ،
" براستی معشوق او کیست ؟ "
برخی از رندان شهر گفتند :
" اگر مست شود و از خود برهد ،
حتما نام معشوق را خواهد گفت ! "
شبی در پیچ و تاب مبهم سایه ها و همهمه ها!
مستش کردند مست مست !
پرسیدند : " بگو معشوقت کیست ؟ "
جام در انگشتان عاشق می لرزید !
گفت : " مستم ، اما نه آنچنان که نامش را بگویم ! "
من اینجا رو که خوندم فهمیدم فوتشون رو...شوکه ام الان.من تمام کابهاشو دارم و خیلی دوستش دارم.نمیدونم چی بگم...
من برگشتم!!
انقدر ناراحتش دم فصیح مرد . عاشق کتاباش بود .
مستانه کتاب داشتان جاویدش و خوندی؟؟؟
کم گیر میاد و برعکس بقیه کتاباش توش جلال اریان نیست . خیلی قشنگه . اگر نخوندی بخون حتما. خوشت میاد.
:) خوشحالم که هستی
آره. داستان جاوید رو هم خوندم...
خدایش بیامرزاد.
لطفاً وبلاگمو ببینید.
ترسیدم. فکر کردم کس جدیدی مرده.