کانفیوزد!


دو روز بود هرچی از متین می‌خواستم می‌گفت باشه. ولی بعد یادش می‌رفت!


بهش می‌گفتم فلان کار رو بکن و شب می‌دیدم فلان کار رو نکرده. وقتی هم که بهش غر می‌زدم که پس چرا این کار رو نکردی، همه چیز رو از بیخ و بن انکار می‌کرد و می‌گفت تو اصلا یه همچین چیزی نگفتی.


اولش فکر کردم این رفتارش طبیعیه و می‌خواد از زیر کار در بره!

بعد فکر کردم طبق عادت همیشگیش می‌خواد اذیتم کنه و سرکارم بذاره!

اما وقتی با قسم و آیه مطمئن شدم واقعا چیزایی رو که بهش گفتم یادش نمیاد خیلی نگرانش شدم.


مشکل اینجا بود که همون‌قدر که من مطمئن بودم یه حرفی رو زدم، همون‌قدر هم متین مطمئن بود که من اون حرف رو نزدم و بنابراین نه فقط من نگران متین بودم، متین هم نگران من بود.


دیشب نشسته بودم توی هال و کتاب می‌خوندم. تمام حواسم پیش کتابم بود. تلویزیون هم روشن بود و داشت بیست‌و‌سی نشون می‌داد. متین خواب بود و با صدای تلفن بیدار شد و شروع کرد به حرف زدن با میثم. یعنی من حتی یه لحظه هم فرصت نکردم با متین حرف بزنم.


بعد توی حرفهاشون میثم یه خبری رو بهش داد که : "محمود فلان کار رو کرده و ..." خلاصه کلی با میثم راجع به این خبر حرف زد.


از اونجایی که خبر خیلی مهمی بود من سریع رفتم توی اینترنت تا ببینم که این خبر چقدر موثقه و دیدم جز یکی دوتا از خبرگزاریهای غیرمعتبر جای دیگه‌ای این خبر رو نزده.


به متین گفتم این خبری که میثم بهت داد خیلی معتبر نیست. ازش بپرس از کجا شنیده.


متین هاج و واج به من نگاه می‌کنه و می‌گه این خبر رو که میثم نداد. تو گفتی و منم به میثم گفتم!


هرچی به متین التماس کردم که تو رو خدا دیگه توی این یه مورد سر کارم نذار و اذیتم نکن که تحملش رو ندارم، از موضعش کوتاه نیومد و گفت لابد توی بیست و سی شنیدی و به من گفتی!


هرچی از من انکار از متین اصرار!


آخر متین رو مجبور کردم زنگ بزنه به میثم و ازش بپرسه کی خبر رو به کی داده! که میثم هم تایید کرد که خبر رو از ما شنیده!


ولی من هیچی یادم نمیومد و هنوزم که هنوزه واقعا نمی‌فهمم چی شده و چه جوری یه همچین چیزی ممکنه! چه جوری می‌شه من منبع خبری باشم که خودم تا حالا نشنیدمش؟




نظرات 13 + ارسال نظر
ونوسی دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 10:24

باور کن ۲ تاشون دست به یکی کردن سر به سرت بزارن

سیندخت دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 11:14

وای از دست شما دو تا...مردم ازخنده مستانه!

باتو دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 11:17

سر به سرت میذارن

دیبا دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 11:23

سلام دوستم اصلا خودتو و شوهرتو اذیت نکن
این یه اتفاق کاملا طبیعی برای هر کسی پیش می آید
علتشم استرس و خستگی هستش که به خاطر شرایط این چند وقت پیش اومده

نازگل دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 11:52 http://withmeforever.persianblog.ir/

منم می گم دارن سر به سرت می زارن

بانو دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 12:39 http://lanuit.blogfa.com

مستانه جان نظم ذهنت ریخه بهم. خوابت کم شده؟
بنشین و چیزهایی که تو ذهنت هست را بنویس... طبقه بندی کن دوباره...
جای نگرانی نیست. من هم اینطوری می شم.

من دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 13:41 http://you-and-me.blogfa.com/

جل الخالق
این داستان رو شنیدی :
یه شب یه زنی خونه نمیره و فردا صبح که مورد بازخواست شوهرش قرار میگیره به شوهرش میگه خونه یکی از دوستای دخترم بودم .
شوهرش به ۶ تا از صمیمی ترین دوستای زنش زنگ میزنه و هر ۶ نفر انکار میکنند که دوستشون شب گذشته پیش اون بوده .
یه شب یه مردی خونه نمیره و وقتی فردا صبح مورد بازخواست زنش قرار میگیره به زنش میگه خونه یکی از دوستای پسرم بودم .
زنش به ۶ تا از صمیمی ترین دوستای شوهرش زنگ میزنه و هر ۶ نفر میگن دیشب اون مرد پیششون بوده و حتی یکیشون میگه هنوزم پیش اونه .
اگر نشنیده بودی هم الان خوندی . داستان متین و میثم هم همینه
میگم مستانه دیروز ما رفتیم پارک آب و آتش و کلی برات دعا کردیم برای معرفیش

بهاره دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 13:41 http://rouzmaregiha.blogsky.com/

مستانه جان نمیخوام ناراحتت کنم ولی شاید برعکس اونکه تو فکر میکنی متین حواسش پرت شده... امکان داره اونی که حواسش پرت شده خود تو باشی
این مشکل رو من همیشه با همسرم دارم و معمولا اونه که فراموش میکنه همه چیز رو... ولی پریروز... یه اتفاقی افتاد که منو واقعا به شک انداخت.
جریان اینجوره فلش محمد پیش من بود... من آخر شب رفتم فلش و از تو کیفم برداشتم و گذاشتمش تو کیف محمد حتی یادمه که وقتی تو کیفش میذاشتم کارت ماشین هم اونجا بود... ولی صبح محمد باهام تماس گرفت و گفت که فلش سر جاش نیست... هرچه اینور و اون ور و گشته پیداش نکرده و خلاصه شاکی شاکی بود که فلشش رو چی کار کردم منم هی قسم آیه و نشون به اون نشون که فلش و کجا گذاشتم... آخر سر محض احتیاط و برای اینکه ثابت کنم پیش من نیست... دست تو کیفم کردم و ... باورت میشه فلش تو کیف خودم بود؟!!!
هنوز که هنوزه تو شوک این جریانم که آخه چطور میشه منی که حواسم همیشه جمع جمعه اینبار همچین اتفاقیبرام افتاده؟!
گاهی اوقات فشار کاری باعث میشه آدم فکر کنه حرفهایی که تو دلشه رو بیان کرده یا خیال میکنه فلان کار رو انجام داده دحالیکه اینطور نبوده

هانیه دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 13:43 http://aztobato.persianblog.ir

خودت که سهله الآن ما هم کانفیوزد شدیم با این داستان!!!!! هیچ نظری ندارم! فقط تو رو خدا جوابش رو فهمیدی به منم بگو!

کورال دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 13:48 http://carpediem.blogfa.com/

منم فک کنم دست به یکی کردنا... باورشون نکن!

فیروزه دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 15:06

هوم؟!

گلابی و گلابتون دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 22:16 http://golabi-golabatoon.persianblog.ir/

استغفروا...

گلابی و گلابتون دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 22:21 http://golabi-golabatoon.persianblog.ir/

میگم مستانه این فایل ابطحی با چی باز میشه ؟!!!!
دانلود کردم ولی باز نمیشه که!

اگه نمی تونی ببینی باید این رو دانلود کنی:

http://www.filehippo.com/download_klite_codec_pack/download/92895bd17b3a58dba4d92867cfa44faf/


حجمش 13 مگه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد