چهارده سال پیش در چنین روزی...


تازه اسباب کشی کرده بودیم و اومده بودیم یه خونه‌ی جدید.


از اینکه بعد از 13 سال از مامان‌بزرگ و خاله راضیه جدا شده بودیم ناراحت بودم. اما یه خوشحالی عمیق توی دلم داشتم که هیچ‌کس چیزی ازش نمی‌دونست.


من یه سال بود که عاشق شده بودم. عاشق دوتا چشم روشن و درخشان. عاشق یه دل مهربون. و اون خونه‌ی جدید به خونه‌ی عشقم خیلی نزدیک بود.


و من تمام صبحها رو می‌نشستم کنار پنجره و زل می‌زدم به خیابون تا شاید عشقم بیاد و از این خیابون رد شه و من ببینمش و تمام بعدازظهرها توی سررسیدم براش نامه‌های عاشقانه می‌نوشتم و تمام شبها بعد از اینکه مطمئن می‌شدم همه خوابیدن یواشکی رمانهای عاشقانه می خوندم.


اون روزا تمام زندگی من عشق بود...

زنجبیل بانو برای شرکت توی این بازی دعوتم کرده بود. بازی قشنگیه! لطفا هرکس که چیزی از اون روزا یادشه بازی رو ادامه بده.


نظرات 14 + ارسال نظر
متین سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 10:07

چهارده سال پیش؟؟؟
عاشق؟؟؟
عاشق کی...؟؟؟

زنجبیل بانو سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 10:16 http://gingerbanoo.persianblog.ir


میبینم که متین غیرتی شده؟؟

گلدونه سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 10:22 http://gharibe0001.blogfa.com

از اوجب ِ واجبات است که همسر ما دراین بازی شرکت کند!
همین جا هم بگه چهارده سال پیش همچین روزی چی کار میکرده کافیه! البته چهارده سال پیش امروز یا فردا یا دیروز؟
(اوجب واجبات رو از خودت یاد گرفتما)

تینا سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 10:59

سلام عزیزم... آره سر کارم... بابت مزاحمتی که تو سفر برات ایجاد کردم معذرت میخوام

کورال سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 13:10

مگه قصه نبود؟

فیروزه سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 13:40

مستانه! ... بغض متین رو نگاه کن!!! ... آخه اینقدر تابلو میای میگی عاشق بودی؟ ... ها ها ها؟!
جنبه مثبت قضیه : اااااااااا محله متین اینا رفته بودید؟! ... از ۱۴ سال پیش عاشق متین بودی ...
مگه نه؟!

۱۴ سال پیش؟ متین؟ یعنی واقعا فک می کنی ممکن بود من عاشق یه پسر 13 ساله بشم؟

کورال سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 14:42


من فکر کردم این یه بازی وبلاگیه که مثلا تو یه داستان نوشتی و می خوای بقیه ادامه بدن!!!

نه عزیزم. یه بازیه که باید بگی 14 سال پیش کجا بودی و چی کار می کردی و ...

خانم خونه سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 15:39 http://sozan59.persianblog.ir

هر کاری می کنم ع زیز دلم نمیشه فونتش و کوچیک کنم نمی دونم چرا .
راستی این پست زیرت و خوندم تعجب کردم. فهمیدی بلاخره مشکل از کجا ب.ود.

خانوم زیگزاگ سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 15:58 http://Daily.30n.ir

واااای قضیه‌ی عاشقی چیه که متین اینطور بغض کرده؟!

رز سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 21:10 http://roz_e_sokhte.persianblog.ir/

من 14 سال پیش 6 سالم بود.

الناز چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 13:59

منم بازی
چهارده سال پیش می شه ۱۳۷۴ دوره دبستان تموم شده بود منتظر دوره راهنمایی بودم فکر می کردم خیلی بزرگ شدم خواهرم دقیقا اول خرداد سال ۱۳۷۴ ازدواج کرد و منم از همون دوران عاشق برادر شوهر خواهرم که الان شوهر خودمه شدم
تازه یادم افتاد که منم از همون موقع عاشق بودم

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 15:51

من ۱۴ سال پیش تازه جشن تکلیف واسم گرفته بودن

ونوسی پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 15:59 http://www.tarhi-no.mihanblog.com

اوا من چرا اسمم رو نوشتم؟

MoMo سه‌شنبه 27 مرداد 1388 ساعت 17:55 http://www.colormind.ir

14 سال پیش تازه وارد راهنمایی شده بودم، عاشق که نه، اما ته خیابون خونشون بود، هر وقت از نزدیکش رد میشدم یه دا سیر نگاش میکردم، اما هیچ وقت نفهمید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد