بعد از عروسی و همخونه شدن روابطمون با هم خوب بود. خوب که نه عالی بود. فراز و نشیب داشت. بالا و پایین داشت. قهر و آشتی هم داشت. اما در مجموع عالی بود.
ولی هیچوقت مثل اون روزای اول نشد. هیچوقت نتونستیم برگردیم به روزای قبل از عقدمون. قبول که یواشکی بودن هیجان انگیزه. قبول که شناختن یه نفر که هیچ شناختی ازش نداری هیجان داره. ولی منظورم هیجان نیست. منظورم یه حس عمیقه که اون اولا بود و یواش یواش کمرنگ شد و بعد عروسی کلا محو شد.
محو شد تا دیروز.
دیروز روز خاصی نبود. مثل همهی روزهای دیگه از شرکت که برگشتیم یه کمی جمع و جور کردیم و یه استراحت کوتاه. کنار متین خوابیده بودم روی تخت و با هم حرف میزدیم. همزمان داشتم به این فکر میکردم که شام چی درست کنم.
داشتم فکر میکردم که یکی توی ذهنم، سرم داد زد: "بسه دیگه! یک کمی هم اینجا باش"
راست میگفت. روی تخت دراز کشیده بودم اما در حقیقت توی آشپزخونه بودم و داشتم توی فریزر دنبال یه چیزی میگشتم که واسه شام درستش کنم.
به حرفش گوش دادم. تصمیم گرفتم شام درست نکنم.
زل زدم به متین و کلماتش رو دنبال کردم.
که باز یکی توی ذهنم داد زد: "اینجا، اینجا باش"
راست میگفت. روی تخت دراز کشیده بودم. اما در حقیقت رفته بودم و داشتم هال رو جمع و جور میکردم.
به حرفش گوش دادم. سعی کردم برگردم کنار متین.
یهو حس کردم بعد از مدتها دوباره دارم میبینمش. حس کردم بعد مدتها دارم صداش رو میشنوم. حس کردم بعد از مدتها دارم لذت حضورش رو میچشم.
یهو حس کردم گمشدهام رو پیدا کردم. همون حس عمیقی رو که از بعد عقد گمش کرده بودم.
حس حضور توی حال! نه گذشته و نه آینده...
سلام
وقتی دچار روزمرگی میشیم اون حسای عالی رو فراموش میکنیم ولی همه توی روحمون هستن ومنتظرن برای دوباره احیا بشن
همیشه شاد باشین
مستانه به منم یاد میدی چطوری توی حال زندگی کنم ؟من همش به فکر آینده ام و حسرت گذشته رو میخورم
اره مستانه جون این حس که واقعا کنار عشقت باشی خیلی حس نابیه . به قول خودت واقعا کنارش باشیا
این نوشته ات عالی بود مستانه... عالی... چقدر درس بزرگیه ... واقعا که کند و کاو خود بزرگترین کاریه که آدم میتونه برای خودش بکنه
حظ (؟) کردم مستانه
نوشته ت رو دوست داشتم..خیلی خوب حستو منتقل کردی..
پایدار باشین
سلام. چه حس خوبیه! سعی کن بیشتر وقت بزاری که باز به همون حس های خوب برگردی. تند تند
وای که من واقعا از این حس بود که زندگیه شیرینم دوباره شروع شد تواز دیشب دیگه بازم عاشق شدی مطمئن باش
من تقریبا یه ماه پیش این حس اومد سراغم و دیگه نرفت
جمله آخرت عالی بود...
ولی من حتی میام تو حال هم بازم حسش نمی کنم.راستی مستانه جون من تو گوگل ریدر مشکل دارم می تونی کمکم کنی .اگه اونجا یه سری لینک اضافه کنی باید خودکار تو وبت نشون بده نه؟حتی دوباره همه مراحل رو رفتم جدیدهارو نشون نمیده چرا
اگه باز اون حس گم نشه خیلی خوبه
قدیما می گفتن ادواج قاتل عشقه، من که هیچ وقت به این حرف اعتقاد نداشتم اما فک کنم منظورشون همین مسئولیت بعد از ازدواج بوده که آدما رو لاجرم از هم دور می کنه...
در یک کلام می تونم احساس تون زیباست
سلام عزیزم خوبی؟ می دونی چند وقته بهت سر نزدم؟ سرم شلوغه یه اپ می کنم و ...
خیلی عقب افتادم...
خوشحالمکه طعم اون لذت رو بازم چشیدی...
چه جالب
بله! لذت ببر!
خوشحال میشم اگه به من سر بزنین!
پست قشنگی بود
سلام
این یادداشتت منو یاد ایام قبل ازدواج انداخت
دقیقاً همین کارا من رو هم دچار کرده بود.
هنوزم گرفتارشم.
به چه نکته ی جالبی اشاره کردید! با اینکه ازدواج نکردم خیلی خوشم اومد، انگار درمان یک بیماری رو کشف کرده باشید.
چرا من این پستت رو نخونده بودم ؟!!!!!
راست میگی مستانه ... اکثر وقتا من هم دارم هال رو مرتب میکنم یا ظرفا رو میشورم یا شام درست میکنم !!!!!!!!!!!!!!!