لالایی!


صبح توی اون یه ربعی که از خونه داشتیم میومدیم شرکت رادیو روشن بود و یه خانومه داشت حرف می‌زد. یعنی حرف که چه عرض کنم. رسما چرت و پرت می‌گفت. مثلا اینکه توی خونه‌ی یه پیرزنه شونصد تا گربه پیدا شده و چندتا چیز دیگه که یادم نمیاد. بعد من با خودم فکر می‌کردم خوب وقتی حرفی ندارن مگه مجبورن برنامه بسازن؟ چی می‌شه مثلا به جای این دو ساعت برنامه یه موسیقیه آروم پخش کنن؟


بعد با خودم فکر کردم تو اگه لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمی‌بره؟ مگه کم پیش اومده روزایی که هیچ حرفی نداشتی ولی نتونستی از خیر نوشتن توی بادبادک بگذری و مجبور شدی چرت و پرت بنویسی؟


بعد فکر می‌کنین بعد از کلنجار رفتن با خودم به چه نتیجه‌ای رسیدم؟ به این نتیجه که وقتی حرفی ندارم اینجا چیزی ننویسم و وقت خودم و شما رو تلف نکنم؟


نه. اصلا به این نتیجه نرسیدم. بلکه به این نتیجه رسیدم که الکی به کسی گیر ندم و بزارم اون خانومه کار خودش رو بکنه و حرفهای خودش رو به خورد مردم بده. منم کار خودم رو بکنم.

 
ولی شایدم یه روز نخ بادبادکم رو بریدم و گذاشتم که آسمونش رو خودش پیدا کنه.

به هرحال فعلاً یه عالمه دوستتون دارم.


نظرات 12 + ارسال نظر
روزانه های ما شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 11:55

بهترین تصمیم رو گرفتی.اعتماد به نفس!!!

ما هم تو رو دوست داریم مستانه!

فرنوش شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 12:17

حرفای یه دوست هیج وقت بی ربط و جرت نیس مستانه.... در مورد خط آخر منم

تینا شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 12:38

هرکاری بکنی و هرجوری باشی به شدت عزیزی

ترانه شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 13:38 http://zendegihaa.blogspot.com/

خدایی بعضی برنامه ها همش چرت و پرته.

ما هم دوستت می داریم مستانه جون

دینا شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 13:48

سلام. کی چرند نوشتی که ما خبر نداریم!! شما به هیچ وجه حق نداری نخ بادبادکت رو ببری. فهمیدی؟؟!!!
لطف میکنی دعوت نامه رو برام بفرستی. نیازمند یاری سبزتان هستیم :دی

ایمیلت رو برام بذار. توی وبلاگت هم پیداش نکردم.

ساچلی شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 16:08 http://sacheli.blogfa.com

از بعد ا ن ت خ ا ب ا ت خیلی کم تی وی می بینم و رادیو باز می کنم.حرفهای اینا به درد خودشون می خوره.
ما فعلا نه...همیشه و در همه حال دوستت دارم مستانه خانوم

نازگل شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 17:53 http://withmeforever.persianblog.ir/

نه نخ این بادبادکو هیچ وقت هیچ وقت نبر

.● شــکـوفه ●. شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 18:36

مام خیلی دوست داریم
سری پیش خیر سرم اومدم از این خاموشی دربیام و یه حرفی بزنم ...گفتم تاییده؟ تا اومدم بقیه اش رو ( توی کامنت دیگه ) بنویسم هی ارور داد آخر از خیرش گذشتم ...

واسه اون کامنت بی سرو ته معذرت

سلانه (دختر بابایی) شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 18:53 http://roshan1980.persianblog.ir

سلاممممممممم:)
بعد مستانه خب چه ربطی داره؟ اون داره تو رادیوی ملی(؟؟!!؟!؟!!؟) حرف میزنه تو داری تو وبلاگت حرف میزنی خب!

بانو شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 20:30 http://lanuit.blogfa.com

می شود حالا حالا ها بنویسی؟

بی تا شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 20:34 http://bitsin.persianblog.ir

آهای فلانی
فردا که میآیی
برایم کمی خدا در کوله بارت می گذاری؟
اینجا کمبود خداست
راستی برایم یک فنجان باران هم بیاور
چشمانم از خواب زمستانی پف کرده
حالا که زحمت میکشی یک قاشق هم بیاور
میخواهم از این زندان دنیا فرار کنم!

هستی دخت شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 23:22 http://sweetacride.blogfa.com

اینجا وبلاگ تو هست و تو میتونی هر وقت دوست داری هر چی دوست داری توش بنویسی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد