اولین باری که با آقای "کوروش علیانی" آشنا شدم از طریق یه وبلاگی بود که بعضی از حرفها و تمثیلهای "حاجآقا دولابی" رو به زبون خودش توی اون مینوشت. (اصلاح شده توسط دختر بابایی: کوروش علیانی توی همون بلاگ تاکید کرده بود که اونا حرفا و تمثیلای حاج آقا دولابی نیست.. بلکه حرفای خودشه که شبیه زبون حاج آقا دولابی بیان کرده.)
نوشتههای بینظیری بود و تاثیرگذار.
بعدها یکی دوبار ایشون رو از نزدیکتر دیدیم و بعد هم که توی برنامه این شبها توی تلویزیون. که شاید تنها برنامهای بود که بعد از انتخابات میشد از تلویزیون دید!
دیشب هم دوباره فرصتی پیش اومد که از نزدیک دیدمشون. جای متین خیلی خالی بود تا یه گپ درست و حسابی باهاش بزنه.
به هر حال فکر میکنم آقای علیانی یکی از اندک آدمهای نازنین این روزگاره و احتمالاً کتاب باران خلاف نیست باید کتاب خوندنی باشه.
چندتا از نوشتههای اون وبلاگ رو پیدا کردم. حدس میزنم کتاب بالا مجموعهی همین نوشته هاست. امیدوارم شما هم اندازه من از این نوشته ها لذت ببرین:
اگه سحر همین طور که خواب بودی یک باره بیدار شدی دیدی سحره مفت از چنگ نده... همینطور توی رخت خواب بگو " شکر ". این شکر رو هم شیرین بگو ... این "ش" رو ببین توی دهان چه شیرینه... قشنگ توی دهانت بچرخون و بگو شکر... بعد اگه حالش رو داشتی کار دیگه ای هم بکن... بلند شو و بکن... اگه نه که زور نکن... پتو رو بکش سرت و بخواب... روزیت همون یه شکر بود و بس...
* * *
یادت هست؟ خوابیده بودی. باران میآمد. یکی میزد به شیشه. از خواب پریدی. پرسیدی «کیاه؟» کسی جواب نداد بهت. رفتی پرده را کنار زدی از پنجره بیرون را نگاه کردی که ببینی کی است. حالا یادم نیست عاشق کدامش شدی. عاشق باران شدی که همینطور میآمد یا عاشق گنجشکها شدی که زیر همآن باران میپریدند این طرف و آن طرف و جیک جیک میکردند یا عاشق برگ درختها که باران تمیزشان کرده بود و قشنگشان کرده بود و جوان و شاداب بودند. تو خودت یادت هست؟
* * *
عسر یعنی سختی... به نداری و تنگدستی هم میگن عسرت... دادگاه هم که میرن شکایت میکنن میگن عسر و حرج... اون وقت یسر یعنی گشایش... یعنی همه چیز فراهم باشه. میپرسی میسر هست که این کار رو بکنی؟ میگوید:بله... هست. میسر هست. فراهم هست...
هر عسری یه یسری هم داره. نه که بعد از هر عسری یک یسری باشهها... هر عسری برای خودش یک یسری داره... حالا ببین وقتی هر عسری یک یسری داره ، هر یسر خودش چیا داره... ببین اگه اِنَّ مَعَ العُسر یُسرا ، اِنَّ مَعَ الیُسرِ چی ها....
* * *
هی نپرس آخرش چه میشود. آخرش دست خداست. بد نمیشود. این اولش را که سپردهاند دست تو، این چه میشود؟ این مهم است. اگر این بد بشود، آخرش برای تو میشود روز خجالت: یوم الحسره. حسرت میخوری. میگویی کاش درست کار میکردم، امروز اینقدر خجالت نمیکشیدم. کار نکردهای و حقوقت را میدهند. تمام و کمال. از خجالت هزار بار آب میشوی و میروی توی زمین. هی میسوزی و صدایت هم در نمیآید. جهنم میشود برایت. کوفتت میشود. عذاب میشوی.خدا که عذابت نمیکند. تو خود عذاب میشوی. خدا که عقده ندارد من و تو را عذاب کند. رحمان و رحیم است.
حاج آقا دولابی آآآآآآآآآآخ که چه مرد نازنینی بود . منم از طرفداران پر و پا قرصشم . مادر و پدر همسری جلسه هاشو میرفتن و چیزهایی ازش میگن که من کیف میکنم . ولی این آقارو نمیشناسم . راستی مستانه کجا دیدیش ؟ در نبود متین چه ها که نمیکنه این مستانه .
سلامممممممم:)
مستانه جان تا جایی که یادمه کوروش علیانی توی همون بلاگ تاکید کرده بود که اونا حرفا و تمثیلای حاج آقا دولابی نیست.. بلکه حرفای خودشه که شبیه زبون حاج آقا دولابی بیان کرده.. یه تصحیح بکن عزیزم:)
منم کوروش علیانی رو سالهاست.. بیش از 12-13 سال که از طریق خوندن نوشته هاش می شناسم.. از اون وقتی که شریف درس می خوند
سلام
قشنگ بود.
من از اون قسمت سحرش خیلی خوشم اومد خیلی قشنگ بود. صحبتش در مورد بارون هم!
آقای کوروش علیانی رو نمی شناسم اما این شبها رو اصلا دوست نداشتم
این نوشته ها رو چی؟
منم یکی دوبار یه چیزایی از همون دولابی اینا خوندم ازش...
اینایی هم که اینجا بود قشنگ بود لذت بردم...
کتابش هم رفت جز ء لیست خرید.
چه جذبم کرد قلمش! خودت این کتاب رو خوندی؟؟ کتاب دیگه ای ازش می شناسی؟ آدرس بلاگشم بگو پلیز!
نه هیچ کتابی ازش نخوندم. فقط وبلاگش رو خوندم.
اون وبلاگش رو پاک کرده. این یه وبلاگ دیگه است:
http://qbpd.blogspot.com/
سلام مستانه جون. خوبی؟ خانومی من خیلی دوست داشتم تو جمعتون شرکت کنم. اما چون قرار به مهر افتاد و منم دارم برای کنکور ارشد میخونم. متاسفانه وقت نمیکنم که به جمع شما بیام. خیلی ممنون بابت کامنتت. خوشحال میشم باز هم به وبلاگم سر بزنی. ایشالله آقا متین هم صحیح و سالم برگرده پیشت. بوس
چه مطلب زیبایی.
اگه کتاب گیرم بیاد می گیرم می خونم
من فقط توی این شبها دیدمش. از شانس هم اولین شبی که دیدمش و شناختمش شبی بود که اصلاْ خوب اجرا نکرد و مهمون برنامه حسابی ضایعش کرد! حالا برام جالبه که این شخصیت رو ازش توصیف کردی. دلم خواست بیشتر باهاش آشنا شم. برم این آدرسی که دادی رو ببینم
قشنگه... آره ... خیلی قشنگه....
مستانه کتاب باران خلاف نیست یکی از بهترین های عمر منه که خوندم.
حرفی هم که در مورد آقای علیانی زدی خیلی درسته .
به نظر منم یکی از بهترین ها هستن ایشون که ایشالا همیشه سلامت باشه و قملش پر برکت از نوشته های خوب
مستانه جان با عرض معذرت من اصلا تهران اومدن برام مقدور نیست....خصوصا با مدرسه باربد وبیتا...کلاسهای خودم هم شروع شده ...شرمنده عزیزم
مستانه دیروز گزارشتو واسه متین ننوشتی هااااااا
چقدر بده که آدم انقدر ضعیف باشه که دلتنگیاشو در مورد عشقش به گوش همه علم و آدم برسونه.....
برات متاسفم مستانه خانم