جنس این جام بلور است


با پریسا همون هفته اول دانشگاه دوست شدم. اهل تبریز بود و خانواده‌اش ساری زندگی می‌کردن. مهربون بود و ساده و بی‌غل‌و‌غش و من به شدت در کنارش احساس راحتی و آرامش می‌کردم. پریسا تنها دوست دوره دانشگاهم نبود اما یکی از بهترین دوستهام بود.


سال آخر من توی شرکت مشغول به کار شده بودم و کمتر پریسا و بقیه رو می‌دیدم. پریسا هم توی یه مرکز توی خود دانشگاه مشغول به کار شده بود و خیلی هم از کارش راضی بود و کارش رو دوست داشت.


تا اینکه یه روز بعد چهار پنج ماه پریسا رو توی دانشگاه دیدم. خیلی گرفته بود. گفت که از کار اخراجش کردن. خیلی برام عجیب بود. پریسا خیلی کاری و فعال بود و البته مهربون با شخصیت.


نمی‌خواست دلیل اخراجش رو بگه. ولی وقتی اصرار کردم فهمیدم که یکی از پسرای همکلاسیمون رفته بوده توی اتاقش تا ازش یه جزوه بگیره و در اتاق رو هم بسته بوده. همون موقع رئیس مرکز سر می‌رسه و این دوتا رو تنها توی اتاق می‌بینه و بدون اینکه هیچ توضیحی بخواد پریسا رو اخراج می‌کنه.


اون قدر این تهمت برای پریسا سنگین بود که بدون هیچ حرفی کیفش رو برداشته بود و اومده بود بیرون.


ولی چند روز بعد که برای تسویه حساب رفته بود، دیده بود خبری از حقوق چهار پنج ماه کارش توی اون مرکز نیست و بعدها هم هرچی تلاش کرد نتونست اون پول رو پس بگیره و کلا قیدش رو زد.


اما هیچ وقت نتونست این خاطره تلخ رو فراموش کنه و از اون به بعد به همه بی‌اعتماد شد.


این موضوع رو من وقتی فهمیدم که توی یه پروژه‌ای با هم همکار شدیم. پریسا به شدت به همه بدبین بود و به هیچ کس نمی‌تونست اعتماد کنه حتی به من! اصلا براش فرقی نمی‌کرد که طرفش کیه. پریسا همه رو کلاه‌بردار می‌دید.


بعد از اون دیگه هیچ‌وقت با پریسا همکاری نکردم. حیف بود دوستی قشنگمون آلوده بشه. اما همیشه نگران پریسا بودم و هستم. چون هیچ‌کدوم از همکاراش نمیتونن پریسای ساده و مهربون و دوست‌داشتنی رو ببینن و برای همین پریسا همیشه تنهاست...



        

نظرات 14 + ارسال نظر
تینا سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 09:50

تنهایی.... واژه ی غریبیه.... نمی دونم چی بگم... دلم همچنان تنگه برات

محیا سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 10:00 http://yaddashthayemahya.persianblog.ir

کمی تا قسمتی حق داره. فکر می کنم اون ضربه خیلی زود بهش خورده که اینطور واکنش نشون داده.

رامک سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 11:04 http://letterbox.blogfa.com

طفلکی! اما کاش یاد بگیره که همه جور آدمی وجود داره و آدم ها مثل هم نیستن

ماه مون سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 11:33

چقدر بده اینجوری.
.
وقتی از اعتماد سو استفاده بشه و وقتی خیلی راحت تهمت بزنن بهتر از این نمیشه ...

.
خودت خوبی مستانه بهتر شدی ؟

آزاده سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 12:12 http://dalanebehesht.blogfa.com

حق داره ...نداره؟
حداقل برای یه مدت کوتاه حق داره به کسی نتونه اطمینان کنه..
اما همیشه حق به حقدار رسیده و خدا حاکم است!

مادر خانومی سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 12:41 http://na1360.persianblog.ir

حق داره.. هیچ آدمی قابل اعتماد نیست.. مگر اینکه خلافش ثابت بشه... البته به نظر من... پس بهتره همیشه آدم تنها باشه تا اینکه راه به ر اه شخصیتش رو خورد کنن

صحرا سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 12:49 http://sahra87.persianblog.ir

اعتماد کردن تو این روزها خیلی سخته . انگار هیچ کس قابل اعتماد نیست

هلیا سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 12:55

خیلی تهمت سنگینی بوده خب حق داره خیلی زمان می بره تا دوباره اعتماد پیدا کنه البته اگه دوباره براش تکرار نشه

فیروزه سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 13:40

من فکر کنم که حق داره بنده خدا البته شما هم تصمیم خوبی گرفتی به خاطر ارزش دوستی و روزهای قشنگی که داشتید ...

هانیه سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 15:19 http://aztobato.persianblog.ir

وای چقدر وحشتناک. هیچی بدتر از این نیست... امیدوارم خدا یه جای دیگه تو زندگی‌ش بهش اعتماد رو نشو بده...

ساره سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 19:08

این روزا خیلی درگیر این فکرم که بعضی آدما چه طوری می خوان جواب خدا رو تو روز حسابرسی بدن... پزشکی که با بی احتیاطیش جون یه آدم رو فنا می کنه، معلمی که با یه برخورد نادرست برای همیشه آینده ی یه انسان رو به سراشیبی می فرسته... و همین جناب رئیس که تو این دسته جا می گیره... یا شاید خود من مثل خیلیای دیگه کوتاهی ای کرده باشم که روحم از نتایجش بی خبر باشه!
چه جوری می خوان-می خوایم- جواب پس بدن-بدیم-؟!

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 08:52

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 08:53

تینا چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 09:02

هی الکی دلم شور میزنه.... ای کاش امروز بیای و بنویسی که زندگی جاریست....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد