پرم شکست تو این قفس...


صبح که داشتم میومدم توی اتاقم دیدیم یه پرنده روی درخت پشت پنجره نشسته و با کلی تمرکز دونه دونه پوسته‌های خشک روی درخت رو می‌کنه و می‌ریزه زمین. پرنده خیلی خوشگلی بود. با یه ترکیب رنگی از سفید و سیاه و قرمز. حیف که دوربین همراهم نبود.


الان دوباره رفتم یه سر بهش زدم. تا وسطای درخت اومده بود پایین و پوست بالای درخت کاملا نو و تازه بود. انگاری این پرنده داره لباس کهنه درخت رو از تنش درمیاره و لباس نو تنش می‌کنه.


بعد فکر کن همین یه صحنه کلی حال من رو خوب کرده و بهم انرژی داده. حیف که توی این شهر کمتر پرنده‌ای باقی مونده و کمتر درختی و حتی کمتر هوایی برای نفس کشیدن... واقعا ما توی این شهر دنبال چی می گردیم که به هیچ قیمتی حاضر نیستیم رهاش کنیم به امان خدا و بریم یه جایی که هر روز صبح به جای زنگ موبایل با صدای آواز پرنده ها از خواب بیدار شیم...



دلم گرفت ای همنفس

پرم شکست تو این قفس

تو این غبار، تو این سکوت

چه بی صدا، نفس نفس...


نظرات 22 + ارسال نظر
خانم سین سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 09:46

بعد به جای اینکه وبلاگت یه ربعه به روز شه، یک ساعتی باید منتظر لود شدن ِ صفحه ی مدیریت ِ بلاگ اسکای بمونی

نه بابا! وایمکس ایرانسل می گیریم

سایه سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 09:47 http://didarema.persianblog.ir

کاش میشد مستانه . منم عاشق طبیعتم .
ببینم پرندهه دارکوب نبود ؟

نه سایه دارکوب نبود

صنم سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 10:29

منم خیلی دلم میخواد دور شم از این جا! ... قایقی خواهم ساخت ... خواهم انداخت به آب ... دور خواهم شد از این خاک غریب ...

هیچ وقت همت نمی کنیم این قایق رو بسازیم...

رامک سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 11:04 http://letterbox.blogfa.com

ولی من این شهر رو دوست دارم. دیوانه ام دیگه

همه مون دوستش داریم... اگه دوستش نداشتیم که نمی موندیم

رامک سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 11:33 http://letterbox.blogfa.com

شعر "رهاوی" دکتر شفیعی کدکنی را خواندی؟

نه نخوندم...

غزل سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 13:24 http://www.ghazal777.blogfa.com

چی بگم والاااااااااااااا اینهمه هم مریضی و خستگی داریم ولی هنوز چسبیدیم

رها کردن هیچ وقت آسون نبوده و نیست

محیا سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 13:25

اطراف خونه ما که غوغای کبوترا شده. هیچ سالی اینطوری نبود.

احتمالا فکر کردن بهاره

غزلک سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 13:43 http://yeghazalak.blogsot.com

چه قشنگ.
منم خیلی دوست دارم برم همچین جایی که گفتی زندگی کنم

خدا قسمتتون کنه

رامک سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 13:50 http://letterbox.blogfa.com

اینجا شعر را نوشته:
http://niloofarebarani.blogfa.com/post-23.aspx

مرسی عزیزم. خیلی قشنگ بود...

پاییــــزبان سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 14:15 http://paeeezbaan.blogfa.com/

سلام
این شهر پر دود دم خوبه ولی به شرطی که گاهی بشه یه طبیعت زیارو توش دید...مثل اونچه تو امروز دیدی...اگه بخوایم خوب نگاه کنیم این شهر دوست داشتنیه چون باعث میشه قدر اتفاقای طبیعت رو بیشتر بدونیم مثل آواز پرنده ها یا همون پرنده که رخت نو به تن درخت می پوشونه.هوم؟!

ولی این صحنه ها خیلی کم پیش میاد... خیلی کم...

سلانه سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 14:24

سلامممممم:)
چه صحنه خوشگل ماهی دیدی! :)

آره. جات خالی

سلانه سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 14:24

با همه اینا من این شهرو دوس دارم. همین خراب شده رو ها!

همه مون دوستش داریم

فینگیل بانو سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 14:27

تحصن سمپادی ها در اعتراض به پیوستن اجباری سمپاد به آموزش و پرورش و تغییر نام آن. زمان یکشنبه یازده بهمن ساعت ده صبح آموزش و پرورش کل. دوستان فرزانگانی و علامه اطلاع رسانی کنند

تحصن؟ کی؟ کجا؟

fafa سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 16:13

شهر من ، من به تو می اندیشم نه به تنهایی خویش!

اسمایلی تفکر

ماه مون سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 18:17

ولی من این شهر رو دوست ندارم و دلم میخواد برم ازش ولی نمیشه که

تو حق داری اینجا رو دوست نداشته باشی... واقعا حق داری...

نارنجدونه سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 19:24

در مورد پست قبل که مطمئن باش خوبم اونم ربط داره به همین پست امروزت فرق اساسی اینجا و اونجا تنفس و پرنده و صبح و تمیزی هوامون واقعا دلم برای کلان شهر نشینا میسوزه .. من که گاهی واسه دله خودم در مقایسه با روستاهای اطراف اینجا میسوزه چه برسه به شما

حالا دیدی خوبم

خوش به حالت...

راما سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 21:35 http://missymemol.blogfa.com

اگه یه شهر باحال پیدا کردی خبرمون کن
ولی باور کن شهرت گاهی ادمای خوبی داره

می دونم که آدمهای خوبی داره... گاهی اونقدر دوست داشتنی که هیچ جوری نمیشه ازشون دل کند...

خودمم سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 23:27 http://www.mandalayz.blogfa.com

اوهوم
خیلی موافقم باهات ولی من که تو آمل زندگی میکنم اونجور که باید نمیتونم درکت کنم .

وای آمل! من خیلی این شهر رو دوست دارم.

دلا چهارشنبه 7 بهمن 1388 ساعت 03:22

پرنده؟ درخت؟
به قول خودت هوا... هوا برای نفس....
نفس نمیشه کشید....
نفس نفس...

حتی آسمون...

نهال چهارشنبه 7 بهمن 1388 ساعت 05:40 http://nahal87654.persianblog.ir

واقعا حیف

آره...

گل پیوندی چهارشنبه 7 بهمن 1388 ساعت 06:29 http://ye-gole-peyvandi.blogfa.com/

منم عاشق اینم ک صبحا با صدای جیک جیک گنجشکا بیدار شم.چی بهتر از این!
راستی ببخشد بی اجازه وارد شدم!
اجازه هست منم جز دوستاتون باشم؟

حتما عزیزم. از دوستی باهات خوشحال می شم...

ترانه چهارشنبه 7 بهمن 1388 ساعت 09:07 http://zendegihaa.blogspot.com

باید بریم روستای دور از شهر. تازه اگه اونجا هم پرنده ای مونده باشه

اونجا پرنده هست... درخت هست... آسمون هست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد