دارم وسایلم رو جمع میکنم. به درد نخورهاش رو دور میریزم و به درد بخوراش رو میریزم توی یه کیسه که ببرم خونه. در اتاقمون رو بستم که کسی اشکام رو نبینه. که کسی نبینه رفتن چقدر برام سخته. که کسی نفهمه رها کردن پنج سال خاطره، اونم بهترین خاطرات زندگیم و دل کندن چه قدر برام مشکله.
* * *
دلم میخواد برم به رئیسمون بگم که من بیشتر از اون به این محیط وابستگی دارم. برم بهش بگم که یه روزی اینجا همه زندگی من بود. نهایت آرزوهام بود. اون موقعی که اینجا فقط من بودم و پنج تا آدم دوستداشتنی که کلی انگیزه داشتن برای به ثمر رسوندن اینجا، اون کجا بوده؟ اصلا اسم اینجا رو شنیده بوده؟
برم بهش بگم، دارم از اینجا میرم که بیشتر از این نبینم سر اون آدمهای باانگیزه و این محیط دوست داشتنی چی داره میاد...
دارم میرم یه جای دیگه که از اول شروع کنم به امید اینکه دیگه کسی با ندونم کاریاش زحمتهامون رو به باد نده...
اما نمیرم پیشش. نمیرم که اشکهام رو نبینه. نمیرم که از دیدن اشکهام خوشحال نشه. تمام سعیم رو میکنم که توی این یه هفته حتی چشمم توی چشمش نیفته...
* * *
لابهلای وسایل و کاغذایی که مدتهاست دارن ته کشوم خاک میخورن یه چیزایی پیدا میکنم که حسابی حالم رو جا میاره...
اولین فیش حقوقیم که با کلی پاداش و تشویق شده بود 200 تومن...
یه لیست که یه هفته قبل از عروسی نوشته بودم و کارهایی رو که باید میکردم توش لیست کرده بودم...
چندتا نامه به متین و جوابهاش...
و یه عالمه دست نوشته:
"دلم سفر میخواد. سفر به یه جای جدید. یه جای ناشناخته. دلم میخواد سوار ماشین بشیم و راه بیفتیم. بدون هیچ نقشهای.
یکی از جادهها رو بگیریم و بریم. اما نه تا تهش. وسطاش بپیچیم توی یه خاکی. شیشهها رو بکشیم پایین که خاک بره توی چشمهامون و اشکمون رو دربیاره، اونوقت دیگه حتی جاده رو هم نبینیم.
یه جاده پر پیچ و خم که پشت هر پیچ منتظر یه چیز جدید باشیم..."
میبینی ادم خیلی زود به همه چی عادت میکنه.امروز واسه ما دارن یه مدیره جدید میارن .امیدوارم مدیر خوبی باشه ان شاالله.اما منم به اون مدیره خیلی عادت داشتم.منم خیلی زود به همهچی و همه کس عادت میکنم.ان شالله همه ی خوبیا تو جای جدید نصیبت بشه
امیدوارم مدیر خوبی باشه براتون
اره میدونم بعد از ژنج سال سخته جدایی از محل کار من خودمم این روزهارو همین امسال تجربه کردم . حتما یادته . ولی امیدوارم تو جای جدید انقدر کارهات خوب پیش بره که هیچ وقت احساس دلتنگی نکنی . راستی رئیستون موافقت کرد ؟
نه. امضا نکرد. اما مهم نیست...
گریم می گیره ها مستانه...
من همیشه می گم خاطرات چه خوب باشن چه بد..یادآوریشون آدم رو اذیت می کنه..
امضا نکرده می خوای بذاری و بری؟
امضاش اونقدرا که خودش فکر می کنه مهم نیست
دل کندن کلا خیلی سخته.حالا محیط کار که خوبه.دل کندن از شهر و دیارت خیلی وحشتناکه و من به زودی اینو تجربه می کنم.دارم می رم آبادان/ باید کارمو ول کنم و معلوم نیست اونجا کی شاغل بشم و چقدر دووم بیارم.برام خیلی دعا کن.
امیدوارم محیط جدید برات پر از برکت و شادی داشته باشه
آره. هرچی دل بستگی بیشتر باشه دل کندن هم سخت تر میشه و آدمها خیلی به شهرشون دل بسته اند...
امیدوارم این دل کندن حسنهایی برات داشته باشه که رفتن رو برات ساده تر کنه
امضا نکرد؟
واقعا خنده داره...
اینجا یه چیز جالبی که داره، تغییرات ِ باهالشه.. مثلا یه بار میای یه عنوان، یه بار دیگه میای یه عنوان دیگه اونم از شعر سیاوش میبینی!!!
ما همینیم، جنگل بدون ِ ریشه...
:))
خوب آدم کم کم پیشرفت می کنه.
امید داشته باش به روزای خوب در آینده هر چند خاطرات همه جورش شیرینه و دل کندن ازش سخت
امید که دارم. اگه نداشتم رفتن خیلی سخت تر بود.
خیلی سخته!من خودم ۸ ماهه ش رو تجربه کردم.پنج سال که دیگه...
امیدوارم جایی که می ری بیشتر قدر بدونن.
منم امیدوارم...
درکت می کنم خیلی سخته. امیدوارم در کار جدیدت از همه لحاظ موفق باشی و آرامش داشته باشی
ممنون عزیز دلم
:)
انشا... جای جدید پر باشه از لحظه های ناب و تازه و هر لحظش برات پر باشه از معجزه
ممنون غزلم
آخ که منم وقتی ۸ سال پیش داشتم از شرکت قبلیم میزدم بیرون چه حس خوبی داشتم... حس آزادی و رها شدن... حس اینکه دیگه مجبور نیستم تو اون شرکت فسیل بشم... فرقش با تو این بود که تو کارت رو دوست داشتی و من نداشتم... نه کارم و نه محیط کارم... از دست هر دوش راحت شدم!
منم حس آزاد شدن دارم... اما بدجوری که به اینجا دل بسته ام...
روزگاره دیگه باید از خیلی چیزها دل کند
تازه اینا که چیزی نیست
دل کندن سخته مخصوصا برای تو که از محل کارت کلی خاطره های خوب داری
یاد نوشته هات افتادم در مورد دوربین های اداره که تو و متین جوری از مقابلشون رد می شدبن که انگار اصلا همو نمی شناسین
ولی عوضش داری میری که کارت رو با عشق و علاقه شروع کمی و من مطمئنم موفق میشی
:)
تو که بدتر خاطراتم رو زنده کردی...
وای خیلی برام جالب بود که یادته
اوه! این روناک چه چیزایی یادشه!!! بدتر از همسر ِما!!!
مستانه اگه یه روزی تو جنوبی ترین جاها یا شمالی ترین جاهای دنیا شنیدی یکی داره زندگی ِ خودتو به خودت به عنوان یه داستان تعریف میکنه، اصلا تعجب نکن! چون ظاهرا کل دنیا همه چی رو یادشونه
راستی این سفرهایی که یه جاده رو بگیری وبری بالاخره یه امنیتی گفتن، چیزی گفتن! یه ماشین دیگه هم همراهتون بیاد بد نیست! خود دانید
ببین این یه تیکه از نوشته های چندسال پیش بود. مطمئن نیستم هنوزم همین چیزا رو بخوام...
زندگی گذره.باید بریم و دل بکنیم .مسافر به پشت سر نگاه نکن
فقط یه نیم نگاه...
چه حس غمگینیه...امیدوارم سر پیچ بعدی زندگیت یه سورپرایز گنده جالب منتظرت باشه تا این تلخی ها رو از یادت ببره
ممنون عزیزم
سلام
خوب دل کندن از خاطره ها و چیزی که این قدر برات عزیز بوده سخته ولی بهتره رییست کسی باشه که برات شیرینی بیاره نه این که خون به دلت کنه و اشک به چشمهات بیاره!
کاملا موافقم
جواب بده دیگه
راستی عکس از خودت؟
قاب عکس که از خودت نیس؟
(امروز روز پر حرفیه منه..)
نه عکس از خودم، نه قاب عکس
ولی اینی که گفتی پر از هیجانه و نمی شه منکرش شد چه واسه امروزت باشه چه چندسال پیش
ماکه هوایی شدیم رفت!
منم روزی که از شرکت قبلیم در اومدم گریه کردم... چون دلم برای یکی دو نفر از همکارام خیلییییییییییییی تنگ میشد... اما به محض تموم شدن اون روز تازه فهمیدم چه بار سنگینی از رو دوشم برداشته شد... عزیز دلم یه حس عمیقی بهم میگه آینده ی کاری روشنی منتظرته
امیدوارم جای جدید که می ری خیلی خیلی زود احساس رضایت از کار .سنگینی خیلی چیزا رو از رو دوشت برداره مطمئنم این طور می شه.
راستی این همه آرزوی خوب که دوستات برات کردن حتما یکیش به آسمون می رسه . واییییییییییی چی بشه اون موقع
می فهمم ...تجربه کردم این حس رو ...
امیدوارم تغییرات قشنگ و مثبتی در انتظارت باشه ...
:)
با روحیه ی خوبی که تو داری حتما به محیط جدیدتم عادت می کنی و ایشالا بهتر بهتر از قبل میشه برات با خاطرات خوب.
همیشه از روحیه جالبت کیف میکنم....خودت هم درد رو میشناسی هم درمون رو نسخه میکنی.....اما یاد یه جمله از یکی از استادهای قدیمم افتادم که میگفت:عادت کنیم که عادت نکنیم....این بهترین راهه مستانه جون!
وابستگی باعث رکود میشه. تغییر سخته ولی لازم!
راستی آدرس اصلی تون http://baadbaadak.blogsky.com/ نبود؟ چرا این آدرس یه چیزه دیگه شده... یا من اشتباه می کنم؟
سلام زندگی و دنیا همینه باید همیشه اماده بود چه بسل در این تعغیرات پیشرفت ما نهفته باشد یا حق علی علی
دلم گرفت ...
الهی! چقدر دل دخترم گرفته :)
سفرت به خیر ..ایشالا خیرت تو همین کاره
قصه ی همیشه تکرار...
هجرت و ...
هجرت و ...
هجـــــرت...
ایشالله به سلامتی و بهروزی
غصه نخور ایشالله این جای جدیدی که میری خاطره های بهتری میسازی
آپدیت کردم. حتماْ بهم سر بزن و نظرتو بگو
http://irseks.blogspot.com
ای باباااااا... ۵ سال که چیزی نیست که...
فراموشت میشه... گریه که نداره که!!!
میری یه جای بهتر... با حقوق بیشتر....
سفر؟
بیاید دزفول.... برید تو جاده ی سردشت... شهیون.... همه جاش دست نخورده و تمیزه....
تا هوا خوبه پاشید بیاید....
بهترین ها رو برات آرزو می کنم.
پس کجاااااااااااااااایی مستانه ی عزیز؟
چه خوب که با کلی امید و انگیزه میری جای جدید. خاطره ها رو هم...خوباشو نگه دار...بدهاش رو هم جا بگذار برای همون آقای رییس عتیقه
گاهی اینجور بار و بندیل بستن ها حکم قربانی کردن اسماعیل های وجودی و وابستگی هامون رو داره!
سخت هست اما آدم سبک میشه...
حتی گاهی حکم یه تولد نو رو داره!
دلت سبز باشه همیشه دوستم
آره عزیزم واقعا حس زیباییه. بهت پیشنهاد میکنم هر چه زودتر تجربه اش کنی.
چون بیشتر حوصله داری و هر چی زمان بگذره مطمئن باش معجزه نمیشه