اولش که راه افتادیم خیلی ترسناک نبود. فقط رگبار شدید بود و رعدوبرقهای ممتد. البته من اونقدر ترسوام که اگه صدای رعدوبرق از یه حدی بلندتر باشه، از ترس زهرهترک میشم. اما این بار رعدوبرقهاش بیصدا بود و فقط تصویر داشت و منم با خیال راحت یه گوشهی آسمون رو انتخاب کرده بودم و زل زده بودم به آسمون و هر چند ثانیه یکبار یه تصویر هیجان انگیز رو از پنجره ماشین تماشا میکردم.
اما یهو همهچیز زیادی هیجانانگیز شد! هم رعدوبرقها صدادار شدن و هم تگرگ شدید گرفت. دونههای تگرگ درشت و محکم و بیامان میخورد به سقف و شیشهی ماشین. وسط اتوبان بودیم و نه جایی بود که بتونیم پناه بگیریم و نه راهی که فرار کنیم. متین تندتر میرفت و تگرگهای بیشنری روی شیشه میخورد. متین آرومتر میرفت و تگرگها محکمتر به شیشه میخورد.
هر لحظه منتظر بودیم شیشه ماشین خورد بشه.
متین میگفت اون دفعه که بین گاردیها و مردم گیر افتاده بودیم و سنگهای مردم و باتومهای گاردیها هر دو روی ماشین ما فرود می اومد انقدر نترسیده بودیم.
بالاخره وقتی تگرگ بند اومد که ما رسیده بودیم اول سربالایی خونهمون. خوشحال بودیم که نجات پیدا کردیم. اما یه مشکل دیگه وجود داشت. ماشین روی تگرگها سُر یا بهتره بگم قِل میخورد و بالا نمیرفت. مجبور شدیم صبر کنیم تا رگبار بعد از تگرگ یک کمی تگرگها رو آب کنه و راه رو باز.
و الان به شدت از اینکه هنوز زندهایم و سالمیم و توی خونهمونیم و یه سقفی بالای سرمونه هیجان زدهایم و واسه همین خوابمون نمیبره!
ما هم ساعت حدودای ۸ تو تگرگ اولی دیشب رفته بودیم میوه بخریم پیاده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اما هیجانش خیلی خیلی جالب بود.
اما یه تگرگی هم نصفه های شب اومد انگار که من یهو از خواب پریدم
ای بابا مستانه من فقط این ۵ شنبه صبح فرصت قرار رو داشتم . حیف شد که نمیشه
من که دیشب داشتم از ترس میمردم.خیلی وحشتناک بود
منم که اوضاعمو تو وبلاگم گفتم ولی بازم خداجون شکر
یه هفته ست از اینکه تو جی میل چراغت "سبز" نیست دلتنگم! انقدر دلتنگ که پنج شنبه عکستو به دوستام نشون دادم و گفتم که دلم تنگ شده برات و شبش هم به ایرن گفتم، لازم باشه اینجا هم می گم!
به سبز بودن چراغت عادت کرده ام! انگار اینجوری مطمئنم که هستی و می بینمت!
لااقل یه بوس که میشد برات بفرستم!
وااااااااای آلما جون ممنونم که جوابم رو دادی داشتم ناامید می شدم آخه جز تو هیچ کس جوابم رو ندادعزیزم من چطور می تونم باهات ارتباط داشته باشم
حالا باز شانس آوردین تگرگ بوده، ما که یک بار توی برف اینجوری گیر کردیم!
من عاشق رعد و برقم
امروز صبح مدیرمون از تهران زنگ زده بود ازم پرسید اونجا تگرگ نیومده؟ منم در جواب گفتم نه لابد اونجا اومده نه؟ اونم بی اعتنا به حرف من ازم خواست که به مدیریت ارتباطش بدم... سریع اومدم وبلاگت و دیدم از تگرگ نوشتی... جوابم رو گرفتم...ناگفته نماند این مدیر چشم دیدن من رو نداره
man oon moghe gol forooshi boodam bargaye bazi az gola shekast:((
ye bar shahrood ye tagargi oomad shishe passiyo bishtare khoone ha shekast!!
axe tagarget kheili khoshgele,kheiliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
این عکسا رو خودت انداختی ؟
خیلی باحاله !
اینجا هم دیشب بارون بو... ولی نه با تگرگ.. همراه با گل و خاک و ......
چه هیجان انگیز
از قیاسی که متین به صرافتش افتاد خیییییلی خوشم اومد که هیچ خشمی خفن تر از خشم طبیعت و بالطبع خدا نیست .
آسمون هم یه جوری باید عقده هاشو خالی کنه وگرنه میترکه!