دیروز عصر رفتم خونه مامانبزرگم و تا شب اونجا بودم. متین نیومد خسته بود و کار زیاد داشت. بعد شام که برگشتم خونه دیدم متین با حسرت نگاهم میکنه و میگه شام چی خوردی. گشنهاش بود و مث همیشه توی خونهمون شام پیدا نمیشد. براش یه لیوان شیر کاکائو آوردم. گفت کیک هم میخوام.
دهنم از تعجب باز مونده بود. متین که میدونست توی خونه کیک نداریم. مطمئن بودم که از وقتی هم اومده خونه سر هیچ کمد و کابینتی نرفته. پس این چه درخواستی بود؟ از کجا فهمیده بود که امروز به من الهام شده بود پودر کیک و سایر مواد لازم رو بخرم که کیک درست کنم.
بهش گفتم پس صبر کن تا برات کیک بیارم و رفتم توی آشپزخونه و سریع مایهی کیکم رو درست کردم و ریختم توی قالب و گذاشتم توی فر. چند دقیقه بعد که بوی کیک بلند شد نوبت متین بود که دهنش از تعجب باز بمونه.
به این میگند تلپاتی
با عرض ادب و احترام خدمت شما مدیر عزیز این وبلاگ. وبلاگتون بسیار تکمیل و زیباست و من نهایت استفاده رو بردم همچنین از حضور گرمتون در سایت هم تشکر میکنم
به به عجب کیکی
منم هر وقت هر چی دلم می خواد مامانم از قبل برام خریده...
یا هر وقت دلم واسه خواهر بزرگم تنگ می شه از راه می رسه...مکرر این اتفاقات تکرار شده برامون..
فکر می کنم به این می گن تله پاتی..
منم کیک میخواااااااااام!!!
چه باحالللل
راستی مستانه جان ، امشب منو هم دعا کن