
گاهی وقتها، اگه شب بیدار باشم، حدودای دو و سه شب که میشه کامپیوتر رو روشن میکنم و میرم توی پرشینبلاگ یا بلاگفا و وبلاگهایی رو که توی لیست وبلاگهای به روز شده است میخونم و به این فکر میکنم که چقدر آدم باید تنها باشه و دلش گرفته باشه که این وقت شب پناه بیاره به نوشتن...
اما گاهی هم شب نیست، عصره... عصر پنجشنبه است، اما آدم بیتابی میکنه... احساس میکنه چقدر دلش گرفته... چقدر دلتنگه...چقدر نیاز داره با یه نفر حرف بزنه و درددل کنه... اما یهو یادش میاد که این پنجشنبه یه پنجشنبه معمولی نیست...اسمش لیله الرغایبِ...میگن آرزوها توش برآورده میشه...
یک کمی برنج میریزم توی یه ظرف و میبرم میذارم توی ایوون... منتظر میشم... سه تا گنجشک میان کنار ظرف... آرزوم رو در گوش پرندهها میگم تا برسوننش دست آسمون...
آرزوم "برکتِ"... آرزوم اینه که برکت توی زندگیمون جاری بشه و به زندگیمون رنگ و بوی تازهای بده...
آرزوم اینه که عمرمون برکت پیدا کنه...که عبادتهامون برکت پیدا کنه...که دعاهامون پر برکت بشه... که عشقمون پر برکت بشه...
امشبتون مبارک (یعنی پر از برکت)

اتفاقا همسرم دیروز یه دسته گندم واسم آورده بود. همش یاد برکت بودم. تو گفته بودی رو هفت سین گندم می ذاری واسه برکت؟!
زندگیتون پر برکت مستانه
امشب شب قشنگیه
منم خیلی خیلی محتاج دعای دیگرانم.....
امیدوارم که خدا حاجت همه رو امشب بده
آمین