عشق، شادی، زندگی...


دیروز از چند ده تا وبلاگی که خوندم، فقط یکی یا دوتا وبلاگ بود که توش پر از غم و غصه نبود. راستش دلم گرفت. از این همه انرژی منفی که توی این شهر، توی این کشور وجود داره، دلم گرفت. از این همه مشکل و درد دلم گرفت. مشکلات عاطفی، مشکلات مالی، مشکلات اجتماعی و ...


امروز فقط دلم می‌خواد آرزوهای خوب براتون بکنم. آرزوی روزهایی که تمام وبلاگها پر از شادی باشن. پر از نوشتن از خوشی‌ها و شیرینی‌های زندگی. پر از آرامش. پر از عشق و پر از زندگی...


آرزو کنم که خدا دل تویی که غم داری رو شاد کنه. همون‌جور که دیروز دل یه سیاوش رو با جایزه صدمیلیون تومنی شاد کرد!!!


  


دوستتون دارم...


جایزه صدمیلیون تومنی


یکی دو هفته است یه ماموریتی توی همـ ـراه اول داریم و زیاد اونجا رفت و آمد می‌کنیم.

از دیروز یه هیجان خاصی توی هـ ـمراه اول افتاده. امروز قراره بین همه مشترکین قرعه‌کشی کنن و جایزه اصلیشون هم 100 میلیون تومنه! البته جایزه‌های دیگه‌ای مث پراید و ... هم داره. ولی اینجا همه مطمئنن که اون 100 میلیون رو برنده می‌شن! اصلا انقدر همه مطمئن حرف می‌زنن که منم با دو امتیازم مطمئنم که برنده می‌شم. قضیه اینه که هرکس بسته به مقداری که از تلفن استفاده می‌کنه و نوع پرداختش و خوش حسابی و ... امتیاز می‌گیره.

دیروز همه اومده بودن از مسئول قرعه‌کشی امتیازهاشون رو می‌پرسیدن. همه سه چهار تا امتیاز داشتن. اما یکی هست که 1200 امتیاز داره! قضیه هم اینه که این آدم میاد هی تند تند به حساب همراه اول پول واریز می‌کنه و خودش رو بستانکار می‌کنه که توی قرعه‌کشی امتیاز بیشتری داشته باشه. لابد برای یه همچین امتیازی هم حداقل چند صدمیلیون بستانکاری داره!

خدایش فک کن! ما برای یه تومن پول چقدر باید زحمت بکشیم اون وقت یکی چند صد میلیون پولش رو خوابونده یه جا که شاید یه چیزی برنده بشه.

خلاصه گفتم در جریان باشین صدمیلیون رو که برنده شدم، همه‌تون رو ناهار مهمون می‌کنم!

خودآزاری


از صبح دچار خودآزاری شدم! خودآزاریش این مدلیه که عکس خودم و متین و مامان و بابام و خاله و عمه‌م و ... رو می‌دم به این سایته و وقتی نتیجه‌اش رو می‌بینم، می‌شینم هق هق گریه می‌کنم...


خب دلم نمی‌خواد این آدما پیر بشن...


خرداد پر حادثه


دلم می‌خواد امسال، خرداد از همه تقویم‌ها حذف بشه. دلم می‌خواد فردا صبح که از خواب بیدار می‌شم، دوم تیر باشه. نه دوم خرداد...


من از خرداد امسال می‌ترسم...


من دلم نمی‌خواد به خرداد پر از حادثه، اونم پر از حادثه‌های وحشتناک عادت کنم...


تصویر آینده


نشسته بودیم با زهرا حرف می‌زدیم که یهو وسط حرفهاش گفت من هیچ تصویری از آینده‌ام ندارم.

اگه هرکس دیگه‌ای این حرف رو می زد زیاد تعجب نمی کردم. اما شنیدن این حرف از زبون زهرا خیلی عجیب بود. چون اولا زهرا خیلی آدم مثبت‌اندیشه و ثانیا به نظر نمیاد چیز مبهمی توی آینده‌اش وجود داشته باشه. همسر خوبی داره و کار خوبی و ...


ازش پرسیدم: "منظورت چیه؟"


گفت: "منظورم اینکه نمی‌تونم تصویر خودم رو توی آینده ببینم. یه تصویر از سی چهل سال دیگه که مادربزرگ شدم و نوه نتیجه دارم و ..."


- یعنی تصویر بیست سال دیگه‌ات رو می‌تونی ببینی؟ یا ده سال دیگه رو؟


خیلی خونسرد گفت: "معلومه که می‌تونم ببینم." و شروع کرد برام از خونه‌ای گفت که بیست سال دیگه با همسر و بچه‌هاش توش زندگی می‌کنه و ...


باورم نمی‌شد یکی این همه تصویر از آینده‌اش داشته باشه. من هیچ وقت تصویری بیشتر از دو سه ماه آینده توی ذهنم نداشتم. هیچ وقت هیچ تصوری از اینکه حتی سال آینده کجام و چی کار دارم می‌کنم، نداشتم.


نمی‌دونم... شاید یه حس درونیه که بهم می‌گه زندگیم اونقدرها طول نمی‌کشه که بخوام براش تصویرسازی کنم...


فلش فورواد یه سریاله که توی اون همه‌ی آدمها دنیا دو دقیقه از یه روز خاص توی آینده‌شون رو می‌بینن... اما بعضیا از آدمها توی این دو دقیقه هیچی ندیدن. شاید چون قبل رسیدن به اون زمان، مرده بودن...


من مثل اونایی که توی فلش فورواردشون هیچی ندیدن‌، زندگی می‌کنم.



خیلی دوست دارم بدونم بقیه چه تصویری از آینده شون دارن... اگه دوست داشتین بهم بگین...