مهمون دوست داشتنی


با زهرا از بچه‌گی دوست بودیم. از خیلی بچه‌گی. یعنی شاید از وقتی که یکی دو سالمون بود. همبازی بودیم و با هم کلاسای قصه و ... می‌رفتیم و کلا به خاطر رفت و آمد خانوادگی زیادمون خیلی با هم دوست بودیم. هیچ وقت هم مدرسه‌ای و همکلاسی نبودیم ولی معمولا تابستونا با هم می‌رفتیم کلاس و اردو و ...



خلاصه رابطه‌مون زیاد بود. تا اینکه زهرا ازدواج کرد و از محله‌مون رفت و بعد هم بچه‌دار شد و من ازدواج کردم و ...


بعد از اون فقط یکی دوبار همدیگه رو دیدیم و امروز بار سوم بود. زهرا با مامانش و دخترش که حالا دیگه واسه خودش خانمی شده بود اومدن خونه‌مون.


از صبح یه حس خوبی داشتم. الکی خوشحال بودم. از خستگی یکی دو روز پیش هم اصلا خبری نبود. قرار بود عصر بیان و منم فقط ‌ژله بستنی درست کردم و آب طالبی و میوه و شیرینی و چایی.


خیلی خوش گذشت. دیدن زهرا حس غریبی رو برام زنده می‌کرد. یه حس نوستالژی دوست‌داشتنی مخصوصا که حنانه -دخترشیرین زبونش- خیلی شبیه بچگی‌های زهرا بود. وقتی که حرف می‌زد و شعر می‌خوند، به زبون قربون صدقه‌اش می‌رفتم و توی دلم آرزو می‌کردم بچه‌ی منم یه چیزی باشه تو مایه‌های حنانه.


خلاصه که تا باشه از این مهمونها و مهمونی‌های کم دردسر و دوست‌داشتنی و پر از حس خوب...

   

نظرات 5 + ارسال نظر
راما دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 08:26 http://missymemol.blogfa.com

دیدن دوستان قدیمی و زنده شدن خاطرات گذشته یه حس خیلی خوبی رو برای آدم میاره
خوشحالم واست مستانه جون

[ بدون نام ] دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 09:05

امیدوارم تا باشه از این مهمونیا.منم یه دوست دارم که از زمانه بچگی خیلی باهم دوست بودیم و هنوزم که هنوزه باهم دوستیم.بعد از اون با خیلیا اشنا شدم تو دانشگاه و یا تو مدرسه اما همشون بی معرفت بودند.حتی برا عروسیم هم نیومدن.حالا چند روز دیگه عروسیه یکی از اونایی که برا عروسیه من نیومد موندم برم یا نه؟

زهرا دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 09:06

امیدوارم تا باشه از این مهمونیا.منم یه دوست دارم که از زمانه بچگی خیلی باهم دوست بودیم و هنوزم که هنوزه باهم دوستیم.بعد از اون با خیلیا اشنا شدم تو دانشگاه و یا تو مدرسه اما همشون بی معرفت بودند.حتی برا عروسیم هم نیومدن.حالا چند روز دیگه عروسیه یکی از اونایی که برا عروسیه من نیومد موندم برم یا نه؟
ببخشید همش یادم میره مشخصاتمو بتایپم

خرس قهوه ای دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 09:17

چه خوب :)

نرگس دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 12:25 http://fereshtekuchulu.blogfa.com

تا باشه از این مهمونیا
واقعا
چه حس خوبی
یعنی میشه یه روز من و دوستم هم اینطوری همدیگه ور ببینیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد