بی سر و ته


دیروز رفتم سرکار که پروژه‌ام رو تحویل بدم و از امروز دیگه بشینم توی خونه و روی پروژه‌های دانشگاهم کار کنم. برای انجامشون تا آخر تیر وقت دارم. اما فکر می کنم شاید اگه بکوب بشینم سرشون این هفته تموم بشن و هفته دیگه بتونم یه چندتا نفس راحت بکشم و یه چندتا کار عقب افتاده انجام بدم و یک کم زندگیمون رو سر و سامون بدم و یه خونه تکونی کوچیک هم بکنم. فقط امیدوارم توی این دو هفته پروژه جدیدی توی شرکت شروع نشه.


متین فردا و پس‌فردا تهران نیست. ماموریت داره اردبیل و من از الان دلم گرفته و احساس خلا می‌کنم. آخر هفته  هم یه سر باید بریم اصفهان هم برای عقد دخترعموم و هم برای خداحافظی. راستش همیشه اصفهان رفتن و دیدن عموها و عمه‌هام رو دوست داشتم. اما این بار یه حس دیگه در کنار این دوست داشتنه اذیتم می‌کنه و اونم اینه که می‌دونم کلی سوال جواب می‌شم که چرا چاق شدی؟ چرا بچه‌دار نمی‌شین و از این‌جور سوالها...


راستش خودم گرچه معمولا آدم فضولیم ولی حداقل یه خوبی دارم اونم اینه که از این جور سوالهای آزاردهنده از کسی نمی‌پرسم.


البته در کنار این خوبی یه بدی هم دارم اونم اینه که معمولا توقعات دیگران رو برآورده نمی‌کنم. مثلا می‌رم یه مهمونی می‌بینم یه آدمی که خیلی چاق بوده کلی لاغر و خوشتیپ شده و همه کلی تحویلش می‌گیرن و ازش تعریف می‌کنن و اونم با خوشحالی لبخند می‌زنه و منتظره همه ازش تعریف کنن. در چنین مواقعی من کلا خودم رو می‌زنم به کوچه علی چپ. یا می‌دونم شوهر دوستم رفته سفر و دوستم الان گوشی رو گرفته دستش و منتظره همه بهش زنگ بزنن و بگن جاش خالی نباشه. طبیعتا کاری که من می‌کنم اینه که زنگ نمی‌زنم. اگه بدونم منتظر نیست زنگ می‌زنما ولی اگه بدونم منتظره، نمی‌زنم. نمی‌دونم چه حسیه ها ولی دوست ندارم آدمها توقع داشته باشن. بیشتر دوست دارم آدمها رو موقعی که توقع ندارن خوشحال کنم تا موقعی که دارن...


اینجوری خلاصه...

 

نظرات 24 + ارسال نظر
سایه دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 09:41 http://didarema.persianblog.ir

ولی من از الان میگم جاب آقا متین خالی نباشه .

ممنونم سایه جان

روزانه های ما دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 09:52

چقدر می فهمم چی میگی! واقعا اون پاراگراف آخر رو انگار من تعریف کرده باشم!!

راستی چرا چاق شدی؟ بچه نمیخواین؟دیر نشه؟

سوالهای این پست جواب داده نمی شه :دی

غزل دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 10:47

انشاا... اصفهان رفتنه ایندفعه بدون این جور سوالها باشه

خدا از دهنت بشنوه

فیروزه دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 11:48

شاید به خاطر گرمای هوا این بار فامیل ها توان و حال این جور سوال پرسیدن رو نداشته باشن
مستانه خداحافظی برای چی؟! جایی قراره برید؟!
نمی تونستی با آقا متین بری اردبیل؟! خیلی از کارات عقب می افتادی؟!

خدا کنه گرما حداقل این فایده رو داشته باشه

آره دیگه...مکه ایشالا

نمی شد. هم به خاطر کارهام هم اینکه اونجا همش باید می موندم توی خونه متین می رفت دنبال کارهاش. فایده نداشت

برای فردا... دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 12:20 http://ta-asemoon.persianblog.com

سلام
واااااااای من عاشق اصفهانم .خوش بگذزه بهت عزیزم
راستی جای آقا متینم خالی نباشه میرن یه دو روز خنک میشن (دل تو بسوزه)

برای فردا... دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 12:23

راستی سالگرد ازدواجتون پیشا پیش مبارک

ممنون عزیزم

نسیم دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 12:25 http://www.faslekuch.blogfa.com

بعضی ها همیشه یسری سوال از پیش طراحی شده مثل کی بچه دار میشین؟زندگیتون خوبه؟چاق شدی ها؟....توی جیبشون آماده دارن،به نظرم یبار که سرد آدم جواب بده دفعه بعد طرف روش نشه بپرسه؟

شاید... دلم نمیاد سرد جواب بدم...

راما دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 12:44 http://missymemol.blogfa.com

اصفهون خوش بگذره
بعدش هم کی گفته تو چاقی؟

اینو که همه می دونن!

تینا دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 12:54

مستانه جونم... اون مطلبی که قراره بنویسم رو امشب آماده می کنم ... مرسی از اینهمه لطفت رفیق... دوستت دارم

:)

مریم دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 13:58 http://fara.blogspot.com

چه جالب..
در مورد اون توقعه من هم این طوری ام..دقیقا وقتی ازم انتظار یه کار ودارن...یه مقاومتی عجیبی
میاد توام.....چه جالب...

:)

محیا دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 14:41 http://yaddashthayemahya.persianblog.ir

ای وای چاق شدی؟ چرا آخه؟ دختر تو هنوز جوونی نباید به این زودیا چاق می شدی. آخه یعنی همسرت بهت هیچی نمی گه مگه؟ یه نگاه به دخترا بنداز ببین چقدر به خودشون می رسن!!! برای چاقی بعد از زایمان هم یه فکری باید بکنی ها. راستی چند وقتته؟(آیکون خاله خانباجی یا عمه عزیز جان)

اون پستی که توش می شد سوال پرسید اون پست پایینی بود

Maryam, Me & Myself دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 17:34 http://maryami-myself.blogfa.com

متولد چه ماهی هستی؟
آخه من هم تقریبا اینطوری م. محبت دیکته شده رو دوست ندارم. انتقاد و اظهارنظر ناخواسته رو هم. مثلا وقتی من راجع به اندامم از کسی نظر نمیخوام و اونا نظر میدن و بد میگن، یه قیافه ای می گیرم که جرات نکنن ادامه بدن. عوض ش خودم هم فضولی نمی کنم. محال ه به کسی بگم چاق شده! اما اگه کسی تغییر خوبی کرده، در صورتی که توی ژست نباشه و توقع هم نداشته باشه انقدر ازش تعریف می کنم که حسابی کیف کنه.

بچه هم که.. ماشالا توی ایران نیست همه خوشبخت ن. تندتند هم باید بزان خوشبختی و پول و ثروت و شادی شون تقسیم شه نمونه روی زمین. والللا.

متولد ماه مهر...

آلوچه دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 17:42 http://mg.blogsky.com

این اصفهان رفتن و سئوال پیچ شدن رو خوب اومدی! میتونم کاملا لمس کنم چون تجربه شده، هم اصفهانش هم سئوالاش!

پس همدردیم :دی

آلوچه دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 17:46 http://mg.blogsky.com

راستی یادم رفت بگم اینکه:
بیشتر دوست دارم آدمها رو موقعی که توقع ندارن خوشحال کنم تا موقعی که دارن
یکی از چهار هزار و دویست و نود شش اصل زندگی منه!!

اوووووه! چقدر اصل داری تو زندگیت

Maryam, Me & Myself دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 18:35 http://maryami-myself.blogfa.com

:)

آزاده دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 21:12 http://dalanebehesht.blogfa.com

دقیقا منم اخلاقای مشابه شما رو دارم..ولی خودمونیم هیچکی از این اخلاقای من خوشش نمیاد!
مثلا جمعه بعله بران دخترداییم هست و همه هی زنگ می زنن بهش و تبریک و روی من حساب کن و اینا..و حسابی کلافش کردن..و چون پدر نداره این می شه یه عقده و از دید اون حس ترحم اطرافیان..اما من فقط یه اس ام اس تبریک دادم و بس!
شاید روی حساب حسادت و اینا بذارن ولی هر چی باشه بهتر از اینه که طرف رو کلافه کنم!
ولی مستانه آدم نباید از سوالای زیاد و گاهی بی ربط اطرافیان ناراحت بشه.بهتره که یکی هر چند فضول و احمق یه موقع هایی به آدم تلنگر بزنه..
چیه چاق شدی اندازه من شدی دختر!

برای من زباد مهم نیست که کسی خوشش نمیاد...
امیدوارم تو اندازه من نشده باشی :دی

سمیرا مامان سپهر دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 22:39 http://sepehrjoonam.blogfa.com

چی بگم

چمیدونم :)

ترانه سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 08:23

حالا ایرادی هم نداره وقتی توقع دارن خوشحالشون کنی، نه اینکه متوقع بشن که این کارت همیشگی بشه.

منم بدم میاد بهم بگن چاق شدی.

نمی دونم چه حسیه که از توقع داشتن آدمها خوشم نمیاد

روناک سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 08:31 http://http:/

وقتی بعضیخصوصساتت رو می نویسی که شبیه منه و گاهی بابتشون عذاب وجدان دارم خیلیییییی خوشحال میشم وقتی مستانه مهربون هم همین طور باشه از نظر اکی هست همه چی
مثل همینا که تو این پست گفتی یا اینکه زیاد اهل زنگ زدن نیستی با اینکه دوستشون داری و ....
..........امروز 22 تیر دومین سالگرد ازدواجت مبارک

عوض اینکه سعی کنی من رو اصلاح کنی خودت قانع می شی :دی

روناک سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 08:44

در مئرد اون سوال هم...برادر ذوستم بود بعد اومدن تهران و ...
دیگه چون همسن تو بود و همونجا می خوند همیشه تو ذهنم بود که همکلاست بوده

چه جالب...خواهرشم هم مدرسه‌ایمون بود فکر کنم...

فلفل بانو سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 09:02

اول که نفهمیدم خداحافظی برای چی ؟
بعدم دقیقا حسهات مثل منه منم در این مواقع اصلا به روی خودم نمی یارم
بعدم به خاطر اون سئوالاها منم الان یه چندجا باید میرفتم که نرفتم تو فامیل

برای مکه رفتن...

من دلم نمی خواد نرم... دلم براشون تنگ می شه...

فیروزه سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 10:06

وااااااااااااااااای جدی میگی مستانه؟! ...
به سلامتی ایشالا کی عازم خونه خدا هستید؟!
خوش به سعادتتون خیلی خیلی التماس دعا دارم

اگه خدا بخواد ۱۵ مرداد

خانم سین سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 10:09

سالگرد عروسیتون مبارک عزیزم...

ممنونم :)

خوش به سعادتون برای منم دعا کن عزیزم
جواب کامنتمو خوندم مرسی که جواب دادی عزیزم خیلی رویایی بود امیدوارم سالهای سال در کنار هم خوشبخت و در آرامش باشین و آتیش این عشق تا آخرش شعله ور بمونه عزیزم

ممنون مهتاب عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد