قبل رفتن یه خونهی کوچیک داشتیم. با کلی امید و آرزو ساخته بودیمش و پر عشق کرده بودیمش. خیلی دوستش داشتیم هرجا که میرفتیم باید شب برمیگشتیم خونهی خودمون وگرنه دلتنگش میشدیم.
اما وقتی رفتیم دیدیم یه خونهی بزرگتر داریم. یه خونهی قشنگتر، خونهای که از عشق پر بود، اما یه عشق غریب و عظیم، یه عشق متفاوت و هر صبح و شب عشق رو نفس کشیدیم و لمس کردیم و دورش گشتیم و ...
حالا شب شده، باید هرجا که هستیم برگردیم خونهمون اما نمیتونیم، نه امشب که شاید تا ماهها و سالها نتونیم برگردیم خونهمون و نمیدونیم چه کنیم با این همه دلتنگی...
عزیزم زیارت قبول خانومی....خوش اومدی...
سلام زیارتتون قبول اونجا آدم واقعا فارغ از این دنیا میشه
زیارت قبول خانمیییییییییییییییییییییییییییییییییییی
زیارت قبول باشه
زیارت قبول!
از اعماق وجود این دلتنگی رو درک می کنم.
زیارت قبول
مستانه جون زیارت قبول
زیارت قبول خانومی.
رسیدن بخیر...زیارتتون قبول خانومی...می فهمم حس این دلتنگی رو...تا مدتها شبها تو خواب باهام بود اما الان فقط ازش یه خاطره مونده...
زیارت قبول مستانه جان
وقتی برگشتم همین حس رو داشتم و بعد کم کم عادت کردم... یعنی متاسفانه عادت کردم...
دلم تنگیده مستانه جان
به نظرم بعد این سفر تازه متولد میشی
ازت میخوام برام دعا کنی
لطفا مستانه جان
به به مستانه خانوم.... دلمون تنگ شده بود برات ...
زیارت قبول حاج خانوم دعا کردین برامون؟
با این عشقی که میگی مطمئنا زیارتت دو قبضه قبوله..
بیشتر بنویس عزیزم
خیلی قشنگ مینویسی
تو شبهای قدر... برای منم دعا کن...
زیارتت قبول عزیزم....امیدوارم بزودی قسمتت بشه دوباره و احساس دلتنگیت زیاد دوام نیاره....
قبول باشه خانم
دعا کن برای یشفای بیماران
سلام جاج خانم زیارت قبول رسیدن بخیر
زیارتتتون قبول
اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام ...فی عامی هذا و فی کل عام...
از این به بعد هر وقت خونه خدا رو توی تلویزیون ببینی دلت میگیره...پر میکشه...بغض میکنی...
عزیزم
زیارت قبول
بگو واسه من هم دعا کردی........
زیلرت قبول مستانه جان :*
شاید باور نکنی اما چندین بار این پستتو خوندم و گریه کردم.... یاد حس خودم افتادم زمانی که تازه برگشته بودیم....
باور می کنم عزیزم که دل خودمم بدجوری تنگه...