خدا که انسان را می آفرید، او را پُر از "جاهای خالی" ساخت.
جایِ خالیِ نگاه در چشمانش،
جایِ خالیِ صدا در گوشهایش،
جایِ خالیِ سخن در دهانش،
جایِ خالی بو در دماغش،
جایِ خالیِ فکر در ذهنش،
جایِ خالیِ لمس در انگشتانش،
جایِ خالیِ قدم زدن در پاهایش،
جایِ خالیِ یاد در دلش...
... و او را "حسگر"هایی عطا کرد که حسِ نگاه، حسِ صدا، حسِ سخن، حسِ فکر، حسِ لمس، حسِ قدم زدن و دلتنگی را دریابد.
و او را رها کرد...
و انسان،
دید آسمان و ستارگان را، کعبه را، دیسکو را، صحنهی قتل را، جنگل و باران و دریا را، زن را...
شنید موسیقی ها را، اذان مسجدالحرام را، دوستت دارمِ همدمش را، نالهها را، خش خش برگها را، زخم زبان را...
گفت به آواز، گفت به تندی، گفت به دروغ، گفت به محبت، گفت دردمندانه...
استشمام کرد بوی عطر محبوبش را، بوی خاک را، بوی تن محبوبش را، بوی عرفان را، بوی گُل و بوی نا را...
به فکر آسمان افتاد، به فکر عیش و لذت، به فکر عزت و کمال، به فکر پول و بی پولی، به فکر حیله و نیرنگ، به فکر هجرت و سفر...
لمس کرد تن برگ را، زن را، آهن را، قلم را، تن دریا را، پرده ی کعبه را، دکمههای صفحه کلید را...
و قدم زد در خرابهها، در ترافیک آدمها، در وطن، در کوچههای غریب، در جنگل و کویر، بر زمین و فضا...
و به یاد سپرد محبت کردن را، شکستن را، طعم محبت را و طعم جدایی را...
و به یاد آورد سختیها را، خاطرات را، آدمها را، زمانها را...
... و دلش خواست؛ و دلش تنگ شد...
به هر ترتیب... جاهای خالی را پر کرد. چشمش، گوشش، دهانش، دماغش، فکرش پر شد. دستانش پر از لمس شد و پاهایش سرشار از قدم زدن...
و انتخاب کرد چیزهایی را...
و دلتنگ شد چیزهای دیگر را...
گاه به انتخابهایش دلخوش بود و گاه حسرت انتخابهای دیگران را کشید.
گاه از انتخاب دیگران متعجب شد و گاه خودش با همان انتخابهای دیگران جاهای خالی را پر کرد...
و زمانی دیگر باید برود...
...و به خالقش نشان بدهد که چگونه "جاهای خالی" را پر کرده...
چقدر خوب نوشتی
وای امان از اون روز
از متن کاملا معلومه مکه رفتی! شاید قبلش یه جور دیگه بود...
راستی مستانه جان متن رو از جایی آوردی؟
(میدونم بابا نویسنده مستانه نیست)
او را رها نکرد... نمی کند... یادش را ... نامش را.... عشقش را .... پر رنگ تر از هر چیز دیگری در مقابل دیدگانش قرار داد تا ماهرانه به معشوقش تقلبی بزرگ رسانده باشد.... برای روز مبادا
دوست عزیزم
یه سری به وب ما هم بزنید .
امیدوارم خوشتون بیاد
زیبا
زیبا
زیبا
مستانه جمله آخرش دلمو لرزوند . واقعا جاهای خالی رو چطوری پر کردیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که فقط جاهای خالی را با چیزایی پر کردم که فقط خود را دیدم نه خدا
خیلی قشنگ بود
کاش این جمله ی آخرو لحظه لحظه ی زندگیمون یادمون باشه ... چگونه پر کردن جاهای خالی..
kheili khoob bood:)
افسوس
واقعا چه مسئولیت سختی
سلامممم:)
هومممممممممممممممم.. انتظار نداشتم آخرش همچین واقعیتو بکوبه تو صورت آدم!
سلام! باره اوله میام وبلاگتون جالبه ادم فک میکنه فامیلیم ! راستی اسماتون مثه اسمای داداشی و زن داداشیمه