اضطراب


یه مشکلی دارم. شاید یه جورایی بیماری روانی محسوب شه. مشکلم اینه که وقتی یه اتفاق بد میفته تا مدتها هی توی ذهنم تکرار می‌شه و اضطراب ایجاد می‌کنه و به این آسونیا از ذهنم پاک نمی‌شه.


بذارین یه مثال بزنم. مثلا کافیه یه دفعه زلزله بیاد، هرچند کم باشه، هرچند هیچی نشه اما تا مدتها من همش حس می‌کنم زمین داره می‌لرزه .


چندوقت پیش تصادف بدی کردیم. اون موقع من خیلی چیزی نفهمیدم و خیلی هم حس بدی نداشتم. خوشحال بودم که خسارت فقط مادیه و قابل جبران. اما از اون به بعد هروقت توی ماشین می‌شینم و یه موقعیتی شبیه موقعیت اون تصادف پیش میاد هی اون اتفاق توی ذهنم تداعی می‌شه و هی اضطراب می‌گیرم و هی به متین می‌گم این جوری نرو و اون جوری نکن و اعصابش رو خورد می‌کنم.


یا حتی در مورد اتفاقهای ساده‌تر. مثلا یه دفعه یه ظرف پیرکس رو گذاشتم روی گاز. بدجوری صدا کرد و خورد و خاکشیر شد. صداش خیلی من رو ترسوند. حالا از اون موقع طرف هر ظرف پیرکسی که می‌رم هی اون صحنه توی ذهنم تداعی می‌شه و اضطراب میاد سراغم.


شاید این مسایل به نظر بی‌اهمیت بیاد، اما وقتی درگیرش باشی و وقتی حس کنی مشکل داره به مرور زمان بیشتر می شه، می تونه خیلی آزاردهنده باشه...

 

نظرات 18 + ارسال نظر
خانم سین یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 11:17

منم اینجوری ام.. گاهی حتی تصویرسازیش هم میکنم! بده...

تینا یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 11:33

این خیلی خوبه که مشکلات اینچنینی رو ریشه یابی می کنی و متوجه می شی که بخاطر تجربه های بد قبلیه....خیلی خیلی خوبه که در موردش حرف هم میزنی .... اینها یعنی مشکل داره به سمت حل شدن پیش میره... قدم بعدی می تونه کنترل ذهن باشه و مثلا جایگزین کردن یه ذکر مناسب بجای اون کلماتی که تو اون شرایط به ذهنت میاد....

خاتون یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 11:35

به این میگن اضطراب پس از سانحه. اگر خیلی اذیتت می کنی به یک روانشنا مراجعه کن.

سایه یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 12:02 http://didarema.persianblog.ir

راستش نمیدونم علتش چی میتونه باشه در یه حد نرمالی این مسئله قابل قبوله اما اگه داره اذیتت میکنه باید سعی کنی کنترلش کنی یعنی همون لحظه به جای فکر کردن به اون اتفاق خودتو مشغول کاری کنی یا به یه چیز دیگه فکر کنی

Pardis یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 12:29 http://Bekhateretovaman.persianblog.ir

Mersi ke sahra ro roshan kardi! Dar morede poste ghablet, manam palaiesh kheili doos daram. In ja ham charity hast, ham ma chizaie ke nemikjaim be doosamoon pishnahad midim bebinim mikhand ya na? Yek joor tabadol. Mese oon ke to gift.

ساینا یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 13:15

اره متوجهم چی میگید.
من هم همین جورم. ولی بدتر. مثلا چند وقت پیش که یه تصادف جزئی کردم و یه کم سپر ماشین خش برداشت تا مدتها دیگه اصلا نمیتونستم رانندگی کنم. تازه خواهرزاده م که ماشین بازی میکرد من حالم بد میشد میرفتم تو یه اتاق دیگه.
الان هم خیلی تو رانندگی ترس دارم.
اگه به راه حل قطعی رسیدید بی زحمت همین جا بنویسیدش تا من هم بخونم درمان شم.
دیوانه شدم به خدا!

هلیا یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 13:42

تنها راهش زمانه .من همیشه واسه حل این استرس دوباره خودمو تو موقعیتش قرار یمدم مثلا یه بار از کوه بدجری افتادم درحد شکستگی پا بعدش ده بار همون یه تیکه رو رفتم یا رانندگی تا استرسش از بین رفت

هانیه یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 14:13 http://aztobato.persianblog.ir

گاهی برای هرکسی پیش میاد... باید روی قدرت فراموش کردن خاطرات بد کار کنی...

زهرا یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 15:57

مستانه جوونم وبلاگ ساختم.اگه دوس داشتی به وبلاگه منم یه سر بزن

کو؟؟؟

میشکا یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 16:38 http://www.madmedstu.blogfa.com

بهش میگن PTSD
طبیعیه ولی اگه حتی به صدای شکستن پیرکس هم حساسی فک کنم یکم استرست بیشتر از بقیه س...
"شاید این مسایل به نظر بی‌اهمیت بیاد، اما وقتی درگیرش باشی و وقتی حس کنی مشکل داره به مرور زمان بیشتر می شه، می تونه خیلی آزاردهنده باشه..."
میتونم درک کنم.آدم همیشه از پس مشکلات بزرگ بر میاد،ولی چیزای جزئی و کوچیک خسته م میکنه و از پا میندازتم.

زنجبیل یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 20:38

منم این مشکل و دارم . البته ظاهرا مال من خیلی خیلی شدیدتره . چون من گاهی حتی بدون اینکه چیزی اتفاق بی افته یا قرار باشه بی افته قلبم تند تند میزنه و منتظر یه اتفاق بدم!! دائم اصطراب دارم . هرچند ظاهرم ارومه و کسی نمیفهمه ولی حال خودم اصلا خوب نیست . مثل با اینکه مطمئنم در و قفل کرده همیشه تهم اینو دارم که نکن یادم رفته! یا موقع رانندگی با اینکه هیچ خلافی نمیکنم انگار منتظرم که هر ان الان پلیس جلومو میگیره و جریمم میکنه !! یا همش منتظرم خبر مرگ یکی و بشنوم !!
البته همونجور که تو مثالهای تو هم معلوم بود یه کمی ریشه این ترسها به اتفاقاتی که افتاده بر میگرده ولی من کاملا درکت میکنم که گاهی چقدرر ازار دهندس این ترسهای بی خودی . من تازگیها یه سری سخنرانی از ههولاکویی به اسم ترس و وحشت دانلود کردم . راستش هنوز خودمم شورع نکردم به گوش دادن ولی فکر میکنم مفید باشه چون سخنرانی های دیگه ای که ازش شنیدم خیلی خوب مفید بودن . پیشنهاد میکنم تو هم دانلود کن و گوش بده . راحت هم گیر میاد تو نت . شاید کمک کنه اتفاقاتی که افتاده رو فراموش کنیم.

زندگی سرد دوشنبه 26 مهر 1389 ساعت 00:36

سلام مستانه جان دیره اما تولدت مبارک خانمی. در مورد این مشکلم خیلیا اینطورین مثلا خودم اما با زمان بهتر میشی برات اون اتفاق حل میشه البته واسه من خیلی بداش هنوزم تو موقعیت های مشابه تصویر سازی میشن

صبورا دوشنبه 26 مهر 1389 ساعت 06:52 http://aboorajanam.prsianblog.ir

سلام مستانه جون
خوبین شما
منم این حس را دارم
تا حالا هم نتونستم باهاش کنار بیام

[ بدون نام ] دوشنبه 26 مهر 1389 ساعت 08:37 http://gahi-negahi118.blogfa.com/

مدینه گفتی و کردی کبابم
من شدید در مورد رانندگی و تصادف اینجوری شدم. همش فکر میکنم در حال تصادف کردن هستم.

ترنم دوشنبه 26 مهر 1389 ساعت 08:38 http://gahi-negahi118.blogfa.com/

مدینه گفتی و کردی کبابم
من شدید در مورد رانندگی و تصادف اینجوری شدم. همش فکر میکنم در حال تصادف کردن هستم.

fafa دوشنبه 26 مهر 1389 ساعت 09:42 http://www.longliveahmad.blogfa.com

آخی آرزو میکنم آرامش بعد از طوفان بیاد سراغت هرچه زودتر

banafshe دوشنبه 26 مهر 1389 ساعت 10:53

سلام مستانه جان، این جور مواقع یعنی وقتس اضطراب به سراغت میاد از فن ریلکسیشن استفاده کن فوق العاده مفیده

کاملا درکت میکنم عزیزم
اگه جای من بودی ....
تصادفی که من کردم با یک موتوری اونم سر کوچه امون هر دفعه از اون خیابون و کوچه رد میشم موتور سوار کنار جوی جلو چشمم میاد و ..... با اینکه یکسال گذشته ولی این حس به همون پررنگیه برام.
تو وبلاگم درموردش نوشتم اگه دوست داشتی بخونی با عنوان کی باید شاکی باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد