یه روزی آرزوم این بود که صبحها اونقدر وقت داشته باشم که سینی رو پر از خرده نون کنم و ببرم بذارم توی ایوون برای گنجشکها و کبوترها و یاکریمها و حتی کلاغها...
حالا اما آرزوم اینه که یه روزی از همین روزا، وقتی سینی به دست، پام رو میذارم توی ایوون، پام فرو بره توی یه چیز نرم و سفید و تازه و سرد و دونههای برف آروم آروم بیاد و روی موها و شونهها و توی سینی پرندهها جا خوش کنه...
مطمئنم که این فقط آرزوی من نیست. آرزوی همهی گنجشکها و کبوترها و یاکریمها و حتی کلاغها هم همینه...
مستانه ارزوی همه مردم ایران همینه...مطمئن باش
همه منتظر برفیم
کی فکر می کرد یه چیزی که یه روزی اتفاق ِ روتین ِ زمستونامون بود حالا بشه آرزوی تقریبا محال؟
برف هم ما رو تنها گذاشته
من دارم ایمان میارم به اینکه خدا قهرش گرفته به ما ...
مشکلات رو کسانی دیگر ایجاد می کنندعواقبش مال بقیه ملته! ...
هفته دوم دی و دریغ از یک قطره بارون
یه روزی روزگاری یه گوله های سفیدی بودند از آسمون می باریدند بهشون میگفتند برف این که چیزی نیس یه قطره آبایی بودند اونا هم از آسمون می باریدند بهشون می گفتند بارون خیلی کیف می داد زیرشون قدم بزنی و خیس بشی...
اردبیل که منتطق کوهستانیه...الان باید اینجاها کولاک می شد برف می بارید ولی دریغ از یه قطره بارون چه برسه به برف...فقط سرمای خشک و خشن رو تحمل می کنیم و لطافت برف رو ،رو گونه هامون حس نکردیم هنوز
سلام
خوبی؟
وبلاگ جالبی داری
منتظر ت خواهم بود تا با قدوم سبزت محفل ما را گل آذین نمائی
میدونید بچه ها که تمام این اوضاع به خودمان بر میگرده خدائی که صبرش زیاده رحمتش را از ما قطع کرده باید جستجو کرد که دلیلش چیه
منتظر جوابتون هستم
چقدر قشنگ بود این عکس و چقدر حرف دل من را زدی مستانه جانم
من هم آرزوی برف دارم.
منم دلم واسه برف تنگ شده
واسه بچگی هام واسهاون برف 2 متری سال 86