دکتر میم!


توی دانشگاه سر کلاس دکتر میم نشستم. ردیف آخر نشستم که من رو نبینه یا حداقل نگاهش به نگاهم نیفته.

*   *    *

آقای میم یه مدت کوتاهی توی شرکت قبلی همکارمون بود. چهار پنج سال پیش. جوون بود و خوشتیپ و درس خونده و خلاصه همه چی تموم.


اون موقع توی شرکت چهارتا دختر بودیم و به جز من که تکلیفم تقریبا مشخص بود، فرزانه و نسترن و سمیه مجرد بودن و هر سه‌تاشون از آقای میم خوششون میومد و سعی داشتن به نحوی توجهش رو به خودشون جلب کنن و سر این موضوع با همدیگه رقابت و به همدیگه حسادت می‌کردن.


از یه جایی به بعد این سه تا دیدن هرکاری می‌کنن فایده‌ای نداره و آقای میم هیچ توجهی بهشون نداره و این بود که با هم متحد شدن و دوتاشون به نفع فرزانه کشیدن کنار و قرار شد با همکاری هم یه جوری توجه آقای میم رو به فرزانه جلب کنن. از اونجایی که منم فکر می‌کردم آقای میم و فرزانه خیلی بهم میان و می‌تونن زوج خوشبختی باشن منم وارد بازی شدم و باهاشون دست اتحاد دادم.


و امان از اتحاد خانومها...


خداییش چه نقشه‌های ماهرانه‌ای که نکشیدیم و چه برنامه‌های درست و درمونی که نریختیم. اما انگار نه انگار. آقای میم خیلی خونسرد از کنار همه‌شون رد می‌شد و همه رو ندیده می‌گرفت.


تا اینکه یه روز خیلی اتفاقی از یکی از بچه‌های شرکت شنیدیم که آقای میم عاشق زنشه و چه کارهایی که واسه زنش نمی‌کنه...


چه حسی می‌تونستیم داشته باشیم به جز حس شرمندگی و حس ریخته شدن یه پارچ آب سرد! چه‌طور به ذهنمون نرسیده بود که یه پرس‌وجویی بکنیم ببینیم زن داره یا نه؟


*    *    *

دکتر میم صدام می‌کنه که برم پای تخته و یه مسئله رو حل کنم. می‌رم پای تخته. نگاهم میوفته به حلقه‌ی توی انگشتش. توی دلم لبخند می‌زنم و خوشحالم که بالاخره فهمیده یه مرد متاهل جوون خوشتیپ باید همیشه حلقه‌اش رو دستش کنه. رد نگاهم رو دنبال می‌کنه و لبخند می‌زنه.

 

پ.ن: بادبادک فیلتر نشده baadbadak.blogsky.com

پ.ن: اینجا می تونین کامنت بگذارین.

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
جمشید جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 09:15 http://www.zoroo.blogsky.com

دکتر میم به من هم سری بزنلینکت می کنم بکن منو لینک

رودابه ایرانی جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 10:30

عجب اتفاقی.....

آرام جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 14:45

خیلی برلم جالب بود .مخصوصا قسمتی که گفتی :امان از اتحاد خانومها .آخه خودمم هم همچین چیزایی رو تجربه کردم

خانم سین جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 22:18

منکه اینو خودم شخصا تجربه ش کردم! اون آب سرد رو هم...

واسه همینم به وحید می گم حلقه دستش کنه که کسی آب سرد رو تجربه نکنه!

زهرا شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 08:05 http://zizififi.persianblog.ir

وای نکنه تو اداره فی فی اینا هم یه سری خانوم متحد بشن؟؟/اخه فی فی هم حلقه شو دستش نمی کنه به خاطر نگین دار بودنش

فلفل بانو شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 08:23

وای خدای من
از این چیزا تو دانشگاه برام یه بار اتفاق افتاد
یکی از بچه ها عاشق یکی از استادامون بود و من رفتم شخصا باهاش صحبت کردم
!!
گفتم آقای فلانی شما که اروپا تحصیل کردین خب باید درک کنید فلانی شما رو دوست داره و من بد نمی دونستم که بیام بهتون بگم چون داره عذاب میکشه و اونم خیلی شیک عکس زنشو از کیفش در آورد و گفت من متاهلم !!!‌ فکروشو بکن

مموی عطر برنج شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 10:24 http://attrr.com

چه خاطره ایی...آدم از اینبرنامه ها زیاد می ریزه ! فقط خدا نکنه آدم یه جایی اون طرفو ببینه...و چشم تو چشمش بشه...

مهدی شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 15:45 http://www.mahdifm62.blogfa.com/

واقعا که امان از دست نقشه خانوم ها.

خاطره یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 02:20 http://braindoc2.blogfa.com/

وای چه ضایع!!! زن داشته و شما نمی دونستین

روزانه های ما یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 08:35

می خواستم بگم باید حلقه اش رو دستش می کرده که دیدم آخرش متوجه شده خودش!

رویا یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 13:49 http://ahoyekheyal.persianblog.ir

من میگم امان از دست آقایون متآهل بی حلقه.خوب بابا حلقه رو نخریدی بزاری تو صندوق خونه.اینام یه چیزیشون می شه ها
باعث میشن آب پارچ حروم بشه

Marlee شنبه 6 آبان 1391 ساعت 19:36 http://www.insurquotestoday.com/

<url>http://www.lowestquoteforinsurance.com/|insurance quotes</url> >:DDD <url>http://www.creditcardsproviders.net/|credit cards</url> hkzyfs

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.