قصه از اونجا شروع شد که یه شب زمستونی آقاوحید و خانومسین اومدن خونهمون شبنشینی. نزدیکای رفتنشون بود که حرف تعطیلات عید و سفر رفتن و ... شد و یه پیشنهاد هیجانانگیز مطرح شد...
متین این پیشنهاد رو جدی گرفت ولی من زیاد جدی نگرفتم. متین به هیجان این سفر فکر میکرد و من به پولی که نداشتیم، به پاسپورتی که دست شرکت قبلی بود و به این آسونیا نمیشد گرفت و به اسبابکشی که پیش رو داشتیم و ...
دوشنبهی قبل از عید بود و ما نه پول داشتیم و نه پاسپورت و نه حتی مرخصی. متین هم دیگه به اون پیشنهاد فکر نمیکرد.
سه شنبهی قبل از عید بود و ما هم پول داشتیم و هم پاسپورت و هم مرخصی. حالا من هم به اون پیشنهاد فکر میکردم.
جمعهی قبل از عید بود. کولهپشتیهامون رو گذاشتیم توی ماشین و آقا وحید و خانم سین رو سوار کردیم و زدیم به جاده...
سلام
خوبید
درود بر بادبادک
امیدوارم در کنار شوهرتون همواره خوش وخرم باشید
با تبادل لینک موافقید اگر هستید خبرم کنید
هـــَـــــی وااااایِ مــــــن....!
اینجا کـــــِـــــی ♥♥♥ صــورتـــی ♥♥♥ شــــد؟؟؟
سلام سال نو مبارک رسیدم به خیر مستانه جان.
سلام...عیدت مبارک خانومی...سفرا بی خطر...
خب بعدش؟
ارمنستان رفتین؟؟