دلی که آفتاب گرفت!

 

توی مسجدالنبی یه جاهایی سقفها متحرک بود و معمولا نیمه‌های شب یا سحرها کنار می‌رفت و آسمون پیدا می‌شد. منظره بی‌نظیری بود دیدن آسمون و ستاره‌ها وقتی کنار ستونهای مسجدالنبی نشستی.


ولی یه روز سرظهر، موقعی که نماز تموم شد و همه منتظر نشسته بودن تا درها بازشه و برن بین منبر و محراب نماز بخونن، یهو چندتا از سقفها رفت کنار. یکی از  سقفها بالای سر من بود. من تا حالا آفتابی داغتر از آفتاب ظهرهای مرداد مدینه نچشیده بودم.


ولی اون روز وقتی آفتاب مستقیم بهم می‌تابید و همه دور و بری‌هام بلند شدن و رفتن توی سایه نشستن، آفتاب مستقیم دلم رو نشونه گرفته بود و تنها حسی که داشتم این بود که قلبم داشت نور و گرما می‌گرفت، نور و گرمایی که تا مدتها دلم رو روشن و گرم می‌کرد... 

    

  

از صمیم قلب دعا می‌کنم هرکس که هنوز این سفر رو تجربه نکرده، چه آرزوش رو داره و چه نداره، تجربه‌اش کنه و هرکس که تجربه کرده و حالا یه دلتنگی غریب ته دلش خونه کرده، خیلی زود دوباره راهی بشه...

عیدتون مبارک

 

نظرات 3 + ارسال نظر
banoojan پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 12:04 http://banoojan.blogfa.com

عید شما هم مبارک مستانه جان...
ما که هنوز لایق این سفر نشدیم دعا کن ان شاا... قسمتمون بشه... ایشالا خودتون هم دوباره برید

نازنین مریم پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 14:54 http://morgheasir.persianblog.ir

عید تو هم مبارک مستانه جان

Maryam, Me & Myself پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 20:20 http://maryami-myself.blogfa.com

من اصلاً آرزو ش رو ندارم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد