این چند روزه خیلی سخت، زحمت کشیدم. هر روز از پنج صبح بیدار بودم و تا یک و دوی شب! یه کاری داشتم که میخواستم تمومش کنم. خیلی عجلهای نبود، هنوز برای انجامش فرصت داشتم، ولی دلم میخواست زودتر تموم شه و خلاص شم.
روزی اولی که قرار شد این کار رو انجام بدم، بهش به چشم یه کار غیرممکن نگاه میکردم. دیشب اما کار غیرممکنم، ممکن شد. حدود ساعت سه بود که تموم شد. از ذوقم نمیدونستم چی کار کنم. شروع کردم به تمیز کردن خونه! صبح هم از سر ذوق ساعت پنج بیدار شدم و به ادامهی خونهتکونی پرداختم.
الان یه کار ممکن شده دارم و یه خونه تمیز و یه دلی که دلتنگ متینه و کلی حس رهایی و آرامش، همراه با لحظهشماری برای رسیدن متین از سفر ...
خانومی رسیدنشون بخیر
جزء بیست و جهارم هنوز خالیه؟ اگر اینطوره من میتونم بخونمش
مبارک باشه.... خسته نباشی با کارا
چه خوبه که حس های خوب داری :)
خونه رو کثیف کن دوباره پاشو تمیزش کن
اینطوری مشغول هستی تا بیاد
چرا نوشته هات منو آروم میکنه آخه!
خسته نباشی خانومی
نوشته هاتون قشنگ و روان هستند ... خوشحالم از آشنایی با شما ... اون لبخند زیبا توی یک آینه ی شکسته هم زیباست ...