غیرممکن...

 

این چند روزه خیلی سخت، زحمت کشیدم. هر روز از پنج صبح بیدار بودم و تا یک و دوی شب! یه کاری داشتم که می‌خواستم تمومش کنم. خیلی عجله‌ای نبود، هنوز برای انجامش فرصت داشتم، ولی دلم می‌خواست زودتر تموم شه و خلاص شم.


روزی اولی که قرار شد این کار رو انجام بدم، بهش به چشم یه کار غیرممکن نگاه می‌کردم. دیشب اما کار غیرممکنم، ممکن شد. حدود ساعت سه بود که تموم شد. از ذوقم نمی‌دونستم چی کار کنم. شروع کردم به تمیز کردن خونه! صبح هم از سر ذوق ساعت پنج بیدار شدم و به ادامه‌ی خونه‌تکونی پرداختم.


الان یه کار ممکن شده دارم و یه خونه تمیز و یه دلی که دلتنگ متینه و کلی حس رهایی و آرامش، همراه با لحظه‌شماری برای رسیدن متین از سفر ...

  

  

نظرات 7 + ارسال نظر
محیا پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 11:31 http://yaddashthayemahya.persianblog.ir

خانومی رسیدنشون بخیر
جزء بیست و جهارم هنوز خالیه؟ اگر اینطوره من میتونم بخونمش

banoojan پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 12:26 http://banoojan.blogfa.com

مبارک باشه.... خسته نباشی با کارا

سین بانو پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 13:08

چه خوبه که حس های خوب داری :)

مجتبی پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 15:44 http://www.mojtabajavani.blogfa.com

خونه رو کثیف کن دوباره پاشو تمیزش کن
اینطوری مشغول هستی تا بیاد

حوری جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 18:02

چرا نوشته هات منو آروم میکنه آخه!

پرنده خانوم شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 23:36

خسته نباشی خانومی

وکیل الرعایا دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 15:43 http://razeman.blogsky.com

نوشته هاتون قشنگ و روان هستند ... خوشحالم از آشنایی با شما ... اون لبخند زیبا توی یک آینه ی شکسته هم زیباست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد