شهر من گمشده است...

 

وسط راه می‌فهمم که تاکسی اشتباهی سوار شدم. پیاده می‌شم. نزدیکترین ایستگاه مترو رو پیدا می‌کنم تا مسیر رفته رو برگردم. از پله‌های مترو که می‌رم پایین، از دور سحر رو می‌بینم. خوشحال می‌شم که تاکسی اشتباهی سوار شده بودم. سحر داره به سمتم میاد. قدمهام رو تند می‌کنم. نزدیکتر که می‌رسم یادم می‌افته که سحر نیست. دو سالی می‌شه که رفته یه گوشه‌ی دیگه‌ی دنیا. قدمهام آروم می‌شه ولی باز هم چشم از دختره بر نمی‌دارم. می‌رسم بهش. سحر نیست...


روی پله‌برقی وایمیسم.  سه تا پله پایینتر از من وایساده. یه لحظه برمی‌گرده و نیمرخش رو می‌بینم. زهراست. پله اول رو با خوشحالی پایین میام. توی پله‌ی دوم یادم می‌افته که زهرا هم شش ماه پیش رفت. پله سوم و چهارم رو با تردید پایین می‌رم. روی پله پنجم وایمیسم و برمی‌گردم و توی صورت دختر نگاه می کنم. زهرا نیست...


می‌رم توی واگن آقایون. دلم نمی‌خواد هیچ آشنای دیگه‌ای رو ببینم. خسته شدم از توهم دیدن آدمهای دوست داشتنی زندگیم. وایسادم نزدیک در. یه مرد مسن سوار می‌شه و یه نگاهی به صندلی‌ها می‌کنه. یهو نگاهش پر از خوشحالی می‌شه. قدمهاش تند می‌شه. با چشمهام دنبالش می‌کنم، می‌ره به سمت مرد مسنی که روی یکی از صندلی ها نشسته و کتاب می‌خونه. می‌ره کنارش و آروم صداش می‌کنه. مرد سرش رو از روی کتاب برمی‌داره. نگاهش می‌کنه. نگاهش پر از شوق می‌شه. می‌ایسته. بغلش می‌کنه و ...


 

یه جا خونده بودم شهر آدم اونجاییه که وقتی توی خیابونهاش راه می‌ری احتمال دیدن یه آدم آشنا صفر نباشه. با این حساب این شهر دیگه شهر من نیست. هیچ شهری توی دنیا شهر من نیست. شهر من گمشده است...

  

نظرات 18 + ارسال نظر
آسمان چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 08:13 http://theskyismine.persianblog.ir

شهر ما گم شده است!

مریم و محسن چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 08:39 http://salysky.persianblog.ir

دقیقا

زهرا چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 09:00 http://Zizififi.persianblog.ir

خب منو ببینی شاید حس کنی اون زهرای دوست داتنی خودت رو دیدی ها مستانه

fafa چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 09:32 http://www.longliveahmad.blogfa.com

آخی دلم گرفت

آلما چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 09:52 http://www.almaa.blogsky.com

خیلییییییییییییییییییییییییییییی به دلم نشست
راست میگی نه تنها این شهر دیگه شهر ما نیست بلکه اینقدر همه پخش شدن تو شهرای مختلف که انگار دیگه هیچ شهری شهر ما نیست
خیلی این نوشتتو دوست داشتم خیلی

کوچه نادری چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 10:25 http://www.reyhann.blogfa.com

حس ات را می فهمم. وقتی همه می روند خیلی سخت می گذرد اگر جدیدترها نیایند، اگرچه هیچوقت به پررنگی رفته ها نباشند.

دلژین چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 10:29 http://drdeljeen.com

شهر من خیلی وقته گم شده

احسان چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 10:59

چه غمگین....

قاسم چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 13:10 http://altapeh.blogfa.com

شهر من گم شده است ، من با تاب من با تب خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام .. من دراین خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم !!

متین چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 16:12

شهر من من به تو می اندیشم...
نه به تنهــــــــــــــــــاییِ خویش...

الهام چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 22:34 http://blackpencil.blogfa.com

همیشه می خونمت مستانه جان. نوشته هات و دوست دارم اما این نوشته ات عجیب به دلم نشست... غم خاصی داشت که خوب درک می کنم... مرسی دوستم

نارنجدونه پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 00:24

اگه مشکلت اینه باید بری توی یه شهر کوچیک اینجا از بس چشم های آشنا میبنی یه طورایی خسته میشی

صفورا پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 10:11 http://bahareomr-2.blogfa.com

پس با این حساب شهر اکثرمون خیلی وقته که گم شده.

Maryam, Me & Myself پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 13:37 http://maryami-myself.blogfa.com

توی شهرهای بزرگ احتمال‌ش کمتره خب. نمی‌دونم چرا دوست ندارم آشنا ببینم وقتی میرم بیرون.

مهرناز پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 16:27 http://amitith.blogfa.com

سلام عزیز جان .
من قبلا اینجا نیومده بودم چون فیلتر بود . حیفه که اینجا فیلتر باشه .

Mrs. F جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 20:48 http://aabi.blogsky.com

آخیی .. من که توی دانشگاهم هم خیلی ها رو نمیشناسم ... :|
من دانشگاهمم اشتباست ...


عزیزم خوشال میشم به منم سر بزنی . من تقریبا هر روز میام بلاگت . یکی از اون خاموش ها بودم :پی

شاد باشی گلم

بهاره شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 08:33 http://rouzmaregiha.blogsky.com

چه دلم سوخت ظاهرا قدیمی ترها شانسشون تو دیدن آشانایان قدیمی بیشتر از ماهاست... چون بیشتر جوونهای الان دیگه یا به فکر رفتن هستند یا واقعا رفته اند یا دارند راهی میشوند که بروند...
الان یادم افتاد که منم خیــــــــــــــــــــلی وقته که هیچ آشنایی رو اتفاقی تو خیابون ندیدم... خیلی وقته

یاسمن شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 17:47

شهر من اون شهر دیگست ستاره هاش رنگه دیگن... خورشید و ماهش اشناست اونجا یه دنیای دیگست، کنار همونایی که الان پیشتن خوش باش نه رفته ها که نیستن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد