وفتی یه کسی کاری میکنه که تو فکر میکنی کار درستی نیست، شروع میکنی به نصیحت کردنش. مستقیم یا غیرمستقیم سعی میکنی براش نسخه بپیچی. اگه اون آدم از یه حدی بهت نزدیکتر باشه، ممکنه روشهای دیگهای پیش بگیری. تهدیدش کنی، باهاش دعوا کنی و ...
یهو اون آدم برمیگرده و بهت میگه تو جای من نیستی، اگه جای من بودی بهت می گفتم.
دهنت بسته میشه. دیگه هیچی نمیگی. ولی توی دلت بهش میخندی و میگی من هیچوقت یه همچین کاری نمیکنم!
بعد یه روزی، یه روزی خیلی نزدیک، جای تو و اون آدم با هم عوض میشه. سرگردون میشی. مستاصل میشی. نمیدونی چی کار باید بکنی. اون آدم میاد و روش خودش رو بهت پیشنهاد میکنه. مقاومت میکنی و پیشنهادش رو رد میکنی.
دیگه چیزی نمیگه. ولی توی دلش بهت میخنده. می دونه که خیلی زودتر از اونی که فکرش رو بکنی پیشنهادش رو قبول میکنی و ...
چقدر این لحظات و این روزها رو امتحان کردم و دقیقا وقتی این وضعیت رو داشتم یادم اومد یه روز برام سوال بود چرا مردم این کار رو میکنن
کاملا موافقم...تا جای کسی نباشی نمیتونی خیلی چیزا رو تحلیل کنی
کاملا کاملا کاملا موافقم
خیلی دارم تمرین میکنم که قضاوت نکنم دیگران رو و براشون نسخه نپیچم...