امشب هر نفسی رو که فرو میدم انگار یک استکان شربت نعناسکنجبین سرکشیده باشم!
اثر لذتبخش خندههای امشب، جیغ کشیدنهای امشب و کودکیکردنهای امشب تا مدتها توی وجودم باقی میمونه و انرژیم رو بالا میبره و جایگزین خستگیهام میشه.
با تشکر از خانوم سین و آقا وحید.
و با تشکر از سعیده عزیزم به خاطر این:
و از متین خوبم به خاطر این:
اگه روزی فرزندی داشته باشم، توی روزهای بارونی، بدون چتر و بدون بارونی، میبرمش پارک. انقدر توی پارک همراهش راه میرم و بازی میکنم تا موهاش خیس خیس بشه. تا بارون از لابهلای لباسهاش فرو بره و به پوست بدنش بخوره. بعد بغلش میکنم و میارمش خونه. لباسهاش رو عوض میکنم، موهاش رو خشک میکنم. یه نوشیدنی داغ میدم دستش و میذارم بقیه بارون رو از پشت پنجره نگاه کنه.
بارون مظهر عشقه. مظهر برکت و نعمته. آدمی که زیر بارون با چتر راه میره، طراوت رو، برکت رو، از خودش دریغ میکنه، آدمی که بارون رو فقط از پشت پنجره دوست داره، عشق رو میخواد اما حاضر نیست براش خطر کنه.
یکی از بزرگترین خوشبختیهای زندگیم این بوده که هیچ وقت محبتم رو به پای آدمهای اشتباه نریختم و دوست داشتنم رو خرج رابطه های نادرست نکردم. هیچ وقت از دوست داشتن کسی پشیمون که نشدم هیچ، اکثر اوقات هرچی زمان گذشته بیشتر قدر اون آدمها و اون رابطه ها رو شناختم...
* * *
خیلی حس بی نظیری دارم امروز و این حس رو باید یه جایی یادگاری بذارم. حس محقق شدن یک رویا، یک رویای کودکانه که با من بزرگ شد و تا همین امروز دست نخورده باقی مونده بود. حس تعبیر شدن یک خواب دوست داشتنی.
یه سوال جدی برام پیش اومده:
این دختره چرا از بین این همه آدم دوتا خرما برداشت و آورد گذاشت روی میز من و گفت فاتحه بخونم؟
- آیا دختر فکر می کنه که من فاتحه خون خوبی هستم؟
- آیا دختر فهمیده که من گرسنه هستم و پول کمی دارم که اگر با پولم ناهار بخرم، پول برای بنزین زدن ندارم و در راه مانده می شوم؟
- آیا دختر می خواد با این کار باب گفتگو و دوستی رو باز کنه؟
- همه موارد صحیح است؟
درختهای همیشه سبز با همهی خوبیهاشون یه بدی بزرگ دارن، پاییز رو نادیده میگیرن.
و من در حصار ساختمانها و درختهای همیشه سبز اما خاکستری این شهر، پاییز رو به فراموشی سپرده بودم.
تا جمعه.
جمعه اما سر از سعدآباد درآوردیم. سر به باغهای پاییز زده گذاشتیم و پا بر برگهای زرد خشک شده.
در میان تمام دیدنیهای سعدآباد، در میان تمامی موزهها و کاخها و باغها و درختهایش، مینیاتورهای استاد فرشچیان چیز دیگری بود. بینظیر بود. تفاوت بین عکسهایی که تا به حال دیده بودم و نقاشیهای واقعی شگفتانگیز بود. و چه بسیار بودند نقاشیهایی که تا به حال در هیچ یک از عکسها ندیده بودمشان.
سحر نام یکی از مینیاتورهایی بود که بسیار دوستش می داشتم.
جمعه پاییزی زیبایی بود.