دل نهاده...


می گه: " تاکسی اشتباهی برده بودمون. دیرمون شده بود. بارون شرشر از آسمون میومد و هیچ تاکسی پیدا نمی شد. روی زمین 10 سانت آب جمع شده بود و ..."


می گم: "اهواز"


*      *       *


می گه: " داشتن می ساختنش، میله گذاشته بودن که کسی نره. ما از روی میله پریدیم و رفتیم بالاش، از اون بالا منظره اش خیلی قشنگ بود. یه عالمه آبشار و ..."


می گم: "شوشتر"


*      *       *


می گه: "سوار قایق موتوری بودیم توی آب. من هی می گفتم تندتر برو. اونم هی تندتر می رفت و هی قایق رو محکم می کوبید به سطح آب. تو ترسیده بودی. جیغ می زدی. من هی می گفتم تندتر، تندتر..."


می گم : " رامسر"


*      *       *


می گه: "سوار یه ماتیز بودیم. توی یه جاده سرسبز. از آسمون بارون که هیچی، سیل میومد..."


می گم: "طرطوس"


*      *       *


می گه: "سوار اتوبوس بودیم. هنوز چند کیلومتر مونده بود. یهو انگار یه حس مبهمی از پنجره های اتوبوس اومد تو و رفت توی دلهامون. یهو انگار یه کوه غم نشست روی دلهامون. بی اختیار دلهامون ابری شد و چشمهامون بارونی ... "


می گم: "کربلا"

 

 

تو را ز جرگه انبوه خاطرات قدیمی    برون کشیده ام و دل نهاده ام به صفایت

 

نظرات 9 + ارسال نظر
قاصدک شنبه 12 آذر 1390 ساعت 09:05 http:///http://sandoghchehayyam.blogfa.com/

التماس دعا مستانه جان ..

بهار شنبه 12 آذر 1390 ساعت 09:38 http://khatereshabeyallda.blogsky.com/

خوش به حالت مستانه جوون

زهرا شنبه 12 آذر 1390 ساعت 12:37 http://zizififi.persianblog.ir

مستانه قرار نشد بری کربلا و هی بیای دل مارو بسوزونیا..السلام علیک یا اباعبدالله..السلام علیک یابن الرسول الله

تینا شنبه 12 آذر 1390 ساعت 14:24

سبک و سیاق نوشتنت رو دوست دارم... خودت رو هم... خیلی.... دلم تنگته دختر... کاش یه کم دنیا کمتر رو دور تند بود.... بدقولی شد دوباره؟؟

fafa شنبه 12 آذر 1390 ساعت 15:18

مستانه دعام کنی ها .. .

ساچلی شنبه 12 آذر 1390 ساعت 19:39 http://helgha.blogfa.com

خیلی دلم کربلا رو می خواد خیلی ..
مستانه تو این روزهای عزیز دعامون کن

مهیاد یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 08:04 http://lemonade.blogsky.com/

سلام
بسیار زیبا و تاثیر گذار بود ...
نگاهی برتر نسبت به موضوعات دارید و بسیار توانا می نویسید . از لطف کلام و آثار شما بی نهایت متشکرم .
عزتمند و رستگار باشید.

راما یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 09:11 http://missymemol.blogfa.com

گاهی میریم تو مجالس عزای حسین تا تکیه گاهها که دلمون ابری بشه که لحظه باتامل فکر کنیم که اگه اشکی هم اومد برای خودشون باشه دختر این نوشته تو عجبی تاثیر گذار بود

صدا سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 16:15

سلام مستانه جون متنت خیلی قشنگ بود. راستی چرا اینقدر دیر به دیر آپ می کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد