نمی دانم کجا این دل به مسلخ برده خواهد شد...

 

توی کارواش روی یه صندلی شکسته نشستم. پشتم به یه بخاری عظیم گرمه و دلم به مهربونی مردی که کنارم ایستاده. ماشین رو حسابی کفی کردن و حالا دارن لیفش می‌زنن.


نگاهم به ماشینه ولی ذهنم اینجا نیست. ذهنم رفته اصفهان. پیش عمو و زن عموم! به بهایی که به خاطر عشقشون دادن فکر می‌کنم. شاید اون موقعها کسی بهشون نگفته بود که ازدواج فامیلی چه ماجراهایی می تونه برای زندگیشون درست کنه. به این فکر می‌کنم که چندروز از زندگیشون بدون درد گذشته؟


به پسرعموم فکر می‌کنم. به آدمی که بدون هیچ گناهی با درد به دنیا اومده و مجبوره که با درد زندگی کنه. به آدمی که حالا در آستانه سی سالگیش یک درد دیگه هم به دردهاش اضافه شده. جای خالی پاش.


به زن عموم فکر می‌کنم. به آدمی که با وجود همه مشکلاتش توی بچگی همبازیمون می شد و حالا اما درد زیر چشمهاش رو گود انداخته.


به عموم فکر می‌کنم که چند سال با بابام تفاوت سن داره اما درد پشتش رو خمیده کرده.



متین دستمال کاغذی رو می‌گیره به طرفم. اشکهام رو پاک می‌کنم.


کاش دیگه تموم شه. کاش این دردها دیگه همین جا تموم شه. کاش پسرعمو با یه دختر خوب ازدواج کنه و همه‌شون طعم آرامش رو بچشن.


ماشین رو خشک می‌کنن. حسابی برق افتاده.


کاش می‌شد همین الان سر ماشین رو بچرخونیم و بریم سمت اصفهان. دلم تنگه. دلم خیلی براشون تنگه...

 

نظرات 14 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 10:40 http://zizififi.persianblog.ir

دلم یه دنیا سوخت..خدا به این خانواده عموت ایشالا رحم کنه...عموت بچه دیگه ای نداره؟؟؟اگه داره اونا سالم هستن حالا؟؟؟

آره. خدا رو شکر دوتا دخترعموی سالم و دوست داشتنی هم دارم...

مریسام سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 10:45

دلم گرفت

ببخش عزیزم...

رها سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 10:57 http://shaghayegh-e-ashesg.blogfa.com

درد کشیدن عزیزان! درک می کنم

شعر پست قبلی هم خیلی زیبا بود

خیلی سخته...
اوهوم!

بهاره سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 11:57

عزیزم زندگی همیشه همینجوری نمیمونه و بالاخره خانواده ی عموت هم رنگ آرامش را خواهند دید

ایشالا

مریم سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 14:11 http://www.myutopias.blogfa.com

خدا براشون خیر و سلامت بخواد

آلما سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 14:23

خدا کنه زودتر همه چیز براشون راست و ریست شه

صفورا سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 14:35 http://bahareomr-2.blogfa.com

ایشالا درست میشه و مشکلشون به زودی حل میشه و خوشبخت میشه.

روزانه های ما سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 14:57

جای خالی پا؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 16:29

۲ تا پا یا ۱ پا من تو اصفهان ۱ پسریرو میشناسم که ۱ پا نداره اما تو تصادف از دست داده ولی خیلی کوشا و کاریه

نرگس سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 16:58 http://fereshtekuchulu.blogfa.com

چقدر سخت...
انشالا خدا بهشون صبر بده و البته کمی هم اتفاقهای خوشایند و امیدوار کننده

راما سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 17:35 http://missymemol.blogfa.com


خدای من دلم گرفت مستانه جون

خانومی سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 23:38 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

دیدن اینجور صحنه ها واقعا دلمو میشکنه :(((

راهنما چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 22:07

انگار که شعره؛ مخصوصا دو خط اول؛ مخصوصا اینجاش: «پشتم به یه بخاری عظیم گرمه و دلم به مهربونی مردی که کنارم ایستاده»
درد، ظاهر زمختی داره که باطن آدم رو نرم می‌کنه؛ مثل الان تو؛ و شاید مثل عمو، مثل زن عمو.

ساره شنبه 26 آذر 1390 ساعت 10:59 http://fereshtegaan.mihanblog.com/

دنیا پر از آدم های دردمنده شازده . اگه مشد این دردهارو تقسیم بر کل بشریت کرد به هم انقدر سهم کوچیکی می رسید که خیلی راحت میشد تحملش کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد