خداحافظ ای شعر شب‌های روشن

 

شب که می‌شه، همین که سر روی بالش می‌ذارم تا خستگی یک روز طولانی رو از تن بیرون کنم، همین که چشم‌هام رو می‌بندم، پشت پلک‌هام ظاهر می‌شه. جون می‌گیره. نفس می‌کشه و تندتند حرف می‌زنه.

بعضی شبها تا صبح برام قصه می‌بافه و بعضی شبها انگار که حوصله‌ی حرف زدن نداشته باشه، فقط می‌نشینه و نگاهم می‌کنه. نگاه کردنش رو بیشتر از حرف زدنش دوست دارم. شبهایی که تا صبح یک‌سره حرف می‌زنه نمی‌تونم خوب بخوابم اما وقتهایی که فقط نگاهم می‌کنه، انگار تمام سلول‌هام با نگاهش آروم می‌گیرن.

 

نگاهی که مدتهاست توی بیداری ندارمش...

 

نظرات 6 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 07:52 http://zizififi

مستانه این نگاه کیه؟؟؟وجدانته؟؟؟من نفهمیدم خوب جریان چیه

مریم چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 08:11 http://aabadi.blogfa.com

من هم سکوتش رو بیشتر دوست دارم. نگاهش رو.

شادی چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 16:19 http://shadi2022.persianblog.ir/

به نظرم یه دختر بچه اس!

نه؟؟!!

کودکیهای خودت!

ممنون بانو!

پریزاد پنج‌شنبه 22 دی 1390 ساعت 22:08 http://parizaad.blogfa.com

/-:

نرگس پنج‌شنبه 22 دی 1390 ساعت 22:14 http://fereshtekuchulu.blogfa.com


جالب نوشتی و زیبا

ماه مون یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 11:21

مستانه بیا یه چیزی بنویس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد