خوشیهای کوچک زندگی

 

هیچ وقت زندگیم مث این روزا خلوت نبوده. هیچ وقت مث این روزا دور و برم از آدمها خالی نبوده. راستش این هم خوبه و هم بد. یه وقتهایی از این همه آرامش لذت می‌برم و یه وقتهایی حوصله‌ام سر می‌ره.


صبح ها معمولا زود بیدار می‌شم. نمازم رو می‌خونم و صبحونه متین و فسقلی رو می‌دم. بعد دوباره برمی‌گردم توی تخت و کتاب می‌خونم و چشمهام کم‌کم گرم می‌شه. نمی‌دونم چرا اما هرچی خواب شب برام عذاب آوره و دردناک در عوض خواب روز شیرینه و بدون درد!


بعد هم بیدار می‌شم و وقتم رو با خوندن کتاب و ناهار پختن و سی‌دی‌های روانشناسانه گوش دادن پر می‌کنم. البته گاه‌گاهی هم یه سر به ifilm می‌زنم.


عصرها اما دیگه واقعا حوصله‌ام سر می‌ره. متین هم که تمام تلاشش رو می کنه زودتر از نه نرسه خونه! گاهی می‌رم پیاده‌روی و یه دوری توی پارک می‌زنم و بچه‌ها رو که دارن از سرسره می‌رن بالا و سر تاب با هم دعوا می‌کنن دید می‌زنم و برگشتنه هم یه بستنی قیفی برای فسقلی می‌خرم و دوتایی با هم می‌خوریم و دلمون خنک می شه!


درضمن جاهای دیگه رو نمی‌دونم ولی این پارک توی شریعتی (بالاتر از سیدخندان- پایین‌تر از همت) این روزها به طرز شگفت انگیزی زیباست و جشنواره‌ای از لاله های رنگارنگ...

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
مهربانوت چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 13:22 http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

منم روزام مثل خودت دقیقا..با این تفاوت که تو تنها نیستی و با نی نی تو دلتی ولی من تنهای تنهام تا همسر بیاد...ولی تنهایی خیلی لذتبخشه:)

لبخند چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 13:35 http://ye-asheghaneye-aram.persianblog.ir

چقدر دنیای این روزهامون شبیه به هم با این تفاوت که همسری ساعت 6 خونه است

فیروزه چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 13:43

ای جانم . بستنی برای خودت و فسقلی
میگم که میتونی ساعت های بیکاری و تنهاییت رو با سر زدن به مغازه ها خرید کردن برای فسقلی بگذرونی . فکر کنم حس شیرین و خوبی باشه . هوم؟ شاید هم زود باشه هنوز!

فیروزه چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 13:46

خب از اونجایی که آقا متین از چند ماه دیگه خرج و مخارجش زیاد میشه ، لابد از الان دنبال پول اندوزی بیشتر! و این حرفها هستند دیگه ...
یاد فیلم دو نفر و نصفی افتادم: شیر خشک براااااااااااش بگرفتی؟ بگرفتم ... پوشک برااااااااااااااش بگرفتی؟ بگرفتم ... پستونک براااااااااااش بگرفتی؟ بگرفتم

فیروزه چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 13:47

یه چیز دیگه بگم و برم ... احساس می کنم حس های عجیب و غریب یا بهتره بگم ضد و نقیض این روزها زیاد داری . هوم؟!

سمانه چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 13:51

عوضش وقتی فسقلی بیاد اینقد سرت شلوغ میشه که وقت نکنی حتی یه کتاب بخونی!

راما چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 17:04 http://missymemol.blogfa.com

اگه اونجا بودم یک روز در میون که نه ولی حتما دو روز درمیون میومدم پیشت منم خیلی تنهام تازه بدون فسقلی و باباش

رز چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 18:51 http://lahzeham.blogsky.com/

من که عاشق گل و گیاهم

اطلسی پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 09:27

یه چند ماه دیگه دلت تنگ میشه برا این همه وقتتتتتتت ازااااااااااااد

رویا جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 18:25 http://ahoyekheyal.persianblog.ir

وایی مستانه ،تو و نینی چه چیزای خوبی می خورین
دیدی چقدر خوشگله لاله ها ..من که حظ کردم .یه لحظه گفتم وایی هلندددددددددددد

رویا جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 18:30 http://ahoyekheyal.persianblog.ir

خدای من یعنی ۴ ماه دیگه من خاله می شم؟

فلورین شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 09:34 http://flourin.blogfa.com

احساس می کنم که این طوری خیلی خوبه پر از آرامشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد