چرخ می چرخد...

 

آدم هیچ‌وقت نمی‌دونه چی پیش میاد. هیچ‌وقت نمی‌دونه فردا چی براش رقم می‌خوره و زندگیش به چه سمت و سویی می‌ره.

وقتهایی که آدم می بینه یهو همه‌چی بر خلاف پیش بینی‌هاش پیش می‌ره و مسیر دیگه‌ای رو انتخاب می‌کنه، وقتهایی که می‌بینه هرچی که رشته بوده پنبه شده و ... این جور وقتها چندتا راه داره.


تسلیم بشه و با جریان زندگی همراه بشه.


مقاومت کنه. با جریان زندگی همراه نشه. همون‌جا بایسته و جلوی جریان رو بگیره. کوتاه نیاد. پنبه‌ها رو از روی زمین جمع کنه و دوباره رشته‌شون کنه و رشته‌ها رو تبدیل کنه به تاروپود و زندگیش رو از نو ببافه.


دست به مبارزه معکوس بزنه. هر طرفی که جریان زندگی رفت، جهت برعکسش رو انتخاب کنه و با تموم وجود دست و پا بزنه. حتی اگه این وسط یه چیزایی له بشه... خراب بشه...


راستش نمی‌شه گفت توی هر موقعیتی چه کاری درست‌تره. به خیلی چیزا بستگی داره. من اما معمولا آدم مقاومت کردن، آدم دست و پا زدن نبودم و نیستم. من اما بیشتر اوقات شاید تسلیم شدن رو انتخاب کنم.

 

این بار اما نخواستم که تسلیم بشم. گاهی معکوس رفتم و گاهی مقاومت کردم. اما هرچی که بود زندگیم انقدر برام ارزش داشت و داره که به هیچ وجه راه اول رو انتخاب نکنم. معکوس رفتن هم اما اشتباه بود. راهش این بود که مقاومت کنم. که پنبه‌ها رو از روی زمین بردارم و از نو ببافمشون.


نمی‌دونم واقعا چقدر موفق بودم؟ نمی‌دونم انتهای این راه به کجا می‌رسه؟ نمی‌دونم این بار اون چیزی که می‌سازم چقدر در برابر طوفان و زلزله و ... مقاومت می‌کنه؟ جواب هیچ‌کدوم از این سوالها رو نمی‌دونم. هیچ کس نمی‌دونه. اما من تمام تلاشم رو می‌کنم و بقیه‌اش رو می سپارم به مهربونترین مهربونها...


 


پ.ن: از این به بعد می‌خوام فقط بنویسم. می‌خوام فقط دستم رو بذارم روی کی‌برد و بذارم کلمه‌ها جاری بشن. بدون اینکه اهمیتی داشته باشه نوشته قشنگی از آب در میاد یا نه. بدون اینکه اهمیتی داشته باشه کسی از نوشته‌ام سردرمیاره یا نه؟ بدون اینکه اهمیت داشته باشه نوشته ام کسی رو نگران می کنه یا نه و ....

راستش خسته‌ام از سنگینی حرفهایی که تمام این مدت قورتشون دادم...

    

نظرات 14 + ارسال نظر
رودابه ایرانی یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 22:09

دارم نگران می شوم بانوجان.بنویس هرآنچه دلت می خواهدوهرگونه که می خواهی ...

هیما یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 22:59 http://www.hima77.blogfa.com

هرچه میخواهد دل تنگت بگو

مـــریم بـانو یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 23:05

می خونم:) هرچی دلت میگه بنویس..من می خونم

نازنین مریم یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 23:24 http://www.my-life90.persianblog.ir

عزیزم هر چی دوست داری بنویس چون اصلش هم همینه..
زندگی بازیهای زیاد و عجیبی داره .دعا میکنه این بازیش برای تو ختم به خیر بشه

نرگس یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 23:40 http://fereshtekuchulu.blogfa.com

چی شده مستانه؟ دلم یه جوری شد

دینا دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 00:10

مستانه جان نمی خوای بگی چی شده
والا من که 5 سالی هست خواننده نوشته هاتم دیگه حسابی نگران شدم

دینا دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 00:22

البته منظورم این نیست که چرا ما رو نگران می کنی منظورم اینه که اگر اتفاق اینقدر بهم ریخته تو رو،
خوب ما رو هم شریک کن شاید انرژی مثبت و دعا ما گره از کار باز کنه

زهرا دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 06:37 http://zizififi

مستانه این وبلاگ شخصیه تو هستش پس هرجور که فکر میکنی راحت تری بنویس گلم

راما دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 08:31 http://missymemol.blogfa.com


مستانه جون اینجا هر چی دلت خواست بنویس و توی خودت نگه ندار ما هم میخونیم و واست دعا میکنیم و که بهت نیرو و قوت خدا بده
راستی حال بابا خوبه بد نیست فعلا که بیمارستانه

فیروزه دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 08:39

خب راستش خیلی وقتها نگرانت میشم اما بنویس . حتما بنویس چون خیلی بهتر از اینه که توی خودت بریزی و از درون خودت رو عذاب بدی . بنویس مستانه جان ... اما قول بده که مواظب خودت باشی و به خودت خیلی برسی ... مشکلات هر چی که باشه بالاخره حل میشه . یعنی مطمئنم که تو بهترین راه حل رو براش پیدا می کنی . برات دعا می کنم . الهی که دلت خیلی زود آروم بشه و سختی ها بگذره تا بتونی از لحظات نویی که داری این روزها لذت ببری
راستی هر کاری و کمکی از من بر میاد بدون تعارف در خدمتم

رویا دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 13:42 http://ahoyekheyal.persianblog.ir

می دونی مستانه جان یه موقع هایی آدم دلش می خواد فقط حرف بزنه و طرفش فقط گوش بده .نه اینکه پند و اندرز تحویلش بده.اینجام دفتریه که تو حرفاتو می زنی و ما خواننده هات همون گوشی هستیم که احتیاج داری .هر وقت دلت خواست بگو و سبک شو

باران دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 22:20 http://barancheckcheck.blogfa.com

به دل نشست
و من همیشه آدم مبارزه کردن و برخلاف جریان شنا کردن هستم و بودم و حالا احساس می کنم خیـــــــــــــــلی خسته ام. شاید واقعا تسلیم شدن خیلی بهتره

مریم چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 10:19

راحت بنویس ..در قید و بند فکر و نگاه بقیه نباش..اگه کلمات راحتت میکنند بذار ریخته شه بیرون

آری شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 19:18 http://ary-f.blogfa.com

کی گفته زن خوب اونه که همه حرفا رو قورت بده
اون حرفا یه روزی مثل بمب منفجر میشه همیشه یه سوپاپ انفجار لازمه
مشکلت رو نمیدونم و حقیقتش نمی خوام بدونم چون اگه یخواستی خودت توضیح میدادی ولی امیدوارم حاد نباشه و بتونی از پسش بر بیای
اما یه چیزی رو دوستانه بت بگم بجای قورت دادن حرفات سعی کن خواستت رو با زبانی که هر کس میفهمه بش برسونی
فکر نکنی منظورم اینه که هربار خودت رو به یه رنگی دربیاری نیستا
منظورم اینه که آدما متفاوتن نمیتونی با یه نوع زبون حرفت رو برسونی برا یکی فقط یه گوشه چشم نازک کردن هزار حرف داره برای یکی دیگه باید یه طومار حرف بزنی برا یکی دیگه اصلاً نگاش نکنی حرفت رو میگیره
ولی نکته مهم اینه که چیزی رو رو دلت تل انبار نکن مگر اونکه بیانش زندگی رو از هم بپاشه
دل آدم جنسش از شیشه هست نباید اذیتش کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد