فراموشی

 

آدمه و فراموشکاریش، ولی من هرچی فکر می‌کنم و هرچی لابه‌لای خاطراتم می‌گردم کمتر روزهایی رو پیدا می‌کنم که ذره‌ای شبیه این روزها باشن.


روزهایی که در اوج نگرانی، در شادی وصف ناپذیری هم غرق باشی. روزهایی که در اوج شادی، غم و اندوه رو هم کم و بیش زندگی کنی. روزهایی که در لابه‌لای غمها، امید موج بزنه و در کنار موجهای امید یک عالمه ابهام و سوال هم خودشون رو به ساحل برسونن.


آدمه و فراموشکاریش، ولی خیلی خیلی دور به نظر می‌رسه اون روزی که من این روزهام رو فراموش کنم...


 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
مریم م یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 08:49

دقیقا همینیه که میگی. منم همین حسها رو دارم!

فلفل بانو یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 09:26

عزیزم نازی واقعا این حسها رو همه رو باهم داری؟!

ریحان یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 09:38 http://www.manoshosho.mihanblog.com

منم خیلى وقتها این طوریم شاید چون دغدغه هاى فکریمون خیلى زیاد است

خانمه دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 11:41 http://aghahehkhanomeh.wordpress.com/

میاد روزهایی پر از جیغ و داد وخنده و گریه یه اسباب بازی زنده کوچولو.
به نظرم فقط خدا اینقده به بنده اش اعتماد داره که یه کوچولوی ناتوان رو میده دست یه مادر بی تجربه که بزرگ کنه . ما بودیم عمرا اینکار رو میکردیم

حمیدرضا چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 10:22 http://hrbadbadak.blogfa.com/

مطالب جالبی بود موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد