از بیست و دوی تیر 90 تا بیست و دوی تیر 91 یک سال گذشته. همونطور که فاصله بین بیست و دوی تیر 89 تا 90 یک سال بود و همون طور که فاصله بین بیست و دوی تیر 88 تا 89...
اما این یک سال کجا و همهی اون یک سالها کجا؟
حقیقت اینه که توی این یک سال زندگی یک روی دیگهاش رو به ما نشون دارد. روی خشنش رو. روی سخت و زیرش رو. روی ناصافش رو. روزها و ماههای خیلی سختی بهمون گذشت.
حقیقت اینه که بود روزهایی که شاید اگه این بچه نبود، زندگیمون یه شکل دیگه میگرفت و از یه جای دیگه سر درمیآورد.
حالا اما زمین زندگیمون انگار یواش یواش صافتر شده. هنوز هم ناصافی زیاد داره. زبری و سختی زیاد داره اما خیلی کمتر.
میدونی. من توی تمام اون روزها درد کشیدم و اشک ریختم. اما هیچ وقت شکایتی نکردم. چون هرچی که بود نتیجه تصمیمهای خودمون بود و نتیجه اشتباهات خودمون. هیچوقت شکایتی نکردم چون عمیقا باور داشتم که تمام این اتفاقها ظاهر زشتی دارن و درواقع به نفعمون هستند.
تمام اون روزها گذشت و ما یک بار دیگه به بیست و دوم تیر رسیدیم. با این تفاوت که حالا زندگیمون بیشتر از قبل شبیه یک زندگی واقعی شده. با این تفاوت که خودمون حالا بزرگتر شدیم و صیقلیتر.
با این تفاوت که من حالا خیلی بیشتر دوست دارمت و خیلی بیشتر از حضورت لذت میبرم و به خدا که توی نوشتن و گفتن این حرف ذره ای اغراق نمیکنم...