سکوت...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مشکلات من و قطره!


روز زایمانم به توصیه دکتر یه شیشه روغن کرچک گرفتم که بخورم. نوع اسانس‌دارش رو گرفتم که خوشمزه‌تر باشه و خوردنش راحت‌تر. وحشتناک بود. انگار که یه شیشه عطر چرب رو مجبور باشی بخوری. هنوز هم از فکر کردن بهش حالم بد می‌شه. بدمزه‌ترین چیزی بود که تا حالا خورده بودم.


از پونزده‌روزگی علی به توصیه دکتر یه قطره آ+د گرفتیم که بهش بدیم. چند روز بهش دادم. دیدم هر روز عکس‌العملهای بدتری بهش نشون می‌ده و موقع خوردنش ادا درمیاره. یه قطره‌اش رو چشیدم ببینم چه مزه‌ایه که چشمتون روز بد نبینه. مزه همون روغن کرچک کذایی رو می‌داد. راستش دیگه دلم نیومد بهش بدم.


بعدش به توصیه‌های توی اینترنت براش قطره مولتی‌ویتامین گرفتیم که جایگزین آ+د کنیم. اولین قطره چکون رو که خورد، ظاهرا مشکلی نداشت. ولی هنوز یک دقیقه نگذشته بود که تمام شیری رو که توی کل روز خورده بود(!) بالا آورد و تا شب هرچی شیر می‌خورد دیگه سیر نمی‌شد.


خلاصه که من موندم مستاصل و مردد که چی بهش بدم و چی کار کنم. اصلا اگه ندم چی میشه؟ مگه مامانهای ما از این چیزا به خوردمون می‌دادن؟

 

عدالت و مساوات

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جهت ثبت در تاریخ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خدای چیزهای کوچک


1. پسرک رو که از ساعت دو صبح بیدار شده و سرحاله با هزار ترفند ساعت چهار صبح خوابوندی. بلند می‌شی که بری خودت هم بخوابی که پات می‌ره روی عروسک پلاستیکی و صدای سوتش بلند می‌شه و همزمان چشمهای پسرک هم باز می‌شه و برق می‌زنه...

    

ستاره آی ستاره...


قبلترها وقتی به مدت طولانی مثلا دو سه ساعت روی چیزی تمرکز می‌کردم وقتی چشمهام رو می‌بستم بازهم تصویرش رو می‌دیدم. مثلا وقتی چند ساعت پشت سر هم کتاب می‌خوندم، چشمهام رو که می‌بستم کلمات پشت پلکهام رژه می‌رفتند. یا وقتی چند ساعت تتریس بازی می‌کردم با بستن چشم‌هام شکلهای تتریس جلوی چشمم بالا و پایین می‌رفتند.


حالا اما هر بار که چشمهام رو می‌بندم تصویر دوتا چشم سیاه معصوم پشت پلکهامه...